براستی
دنیایی این چنین
بیرحم
ودر حجمی ناقص
زمان را می کٰشد
و بارامی می تازد درشب
وبیدار می کند
جنون نهفته در کهکشان متحرک زمان
در بیکرانی یک رنگ
که چه ؛
پنهان رنگ ها نیرنگ ها دارد
این ایام کج اندیش
واین دنیای فانی !
وخوب گوش که میدهی
صدای گریه می اید
صدای گریه
انسان های معصوم
وبی گناه بپا خاسته
را که نا جوانمردانه قامت شان
بشکسته از جور زمان
در کوران التهابات این ایام
تباه خواهد نمود وسیاه
وتنها چیزی که می ماند
قلبی پاک
در زیر دست مردانی که در میعادگاه شوم
بازیچه اند و
در سر گشتگی زمان
گلوی حقیقت را نمی فشارند
تا نفسی تازه کند
در باقی مانده زمانی گمشده
ودقایق از دست رفته
کجاست هسته بیرحم
این دقایق مرموز
تا بیابیم انرا
که ماندن نقش دلپذیری نیست
در هیاهوی بودن ونبودن ها
ودر بیداد زمان !
اکنون می شنوم
صدای پایه زمانه را
ان جا که ؛
زمان ، رمانه بود
ایام ، ایام
ومن ، من بودم
درد ، درد بود وفراق
بهرام معینی ( داریان ) خرداد ۱۴۰۰
استاد معینی شعری بسیار زیبا بود
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀