چهارشنبه ۶ فروردين
اشعار دفتر شعرِ هدیه ی سکوت شاعر حجت اله یعقوبی(سکوت)
|
|
یا می زنم روزی برون می بینمت بر دار خون
یا یک شب از روی جنون ، دل رو به دریا می کنم
|
|
|
|
|
در چشم بر هم زدنی
زندگانی را
آوازی باشیم
|
|
|
|
|
از تُهیِ خویش
لبریز
تیرِ
رها شده،
از چلّه ی ماه بود،
|
|
|
|
|
روزگار رنج بی پایان
خلق سرگردان
روزگار تلخ
|
|
|
|
|
آه!، اگر بگذارد این کابوس تو در تو
|
|
|
|
|
اون یکی بود یکی نبودُ ول کن
از اولش که گِل بودیم، تو گِل کن
|
|
|
|
|
سیاه...، یا ،... سپید!
نفرینی ابدی ست:،
خاکستری!
|
|
|
|
|
بار دل بست مسافر که به دریا بزند
|
|
|
|
|
اکنون و اینجا...قربانگاهی ست
|
|
|
|
|
بیا، دوباره بخوانی ، زِ ما درود، درود!
|
|
|
|
|
در دل شب جلوه ی مهتاب
دیدگانم را به موج روشنایی شست
|
|
|
|
|
دودِ عود سوز سینه
در دشت خشک کینه!
|
|
|
|
|
"ناگاهانم! "
با خدای خویش
تنها!!!
|
|
|
|
|
نخواه از من حکایت های شیرین
|
|
|
|
|
بی تو ، شاید... واپسِین یلداست...!
|
|
|
|
|
به همین پنجگانه سوگند!،
به خدایی...
نیازم نیست!!!
|
|
|
|
|
رهپای را بگو
خستگی از پلک ها بتکان
رهگذر
خسته نبود
رَهبان
به شتاب
آ
|
|
|
|
|
"هیچ چیز رایگان به دست نمی آید
مگر بخشش خدا!"
...و من دوست تر داشتم تا بگویم
|
|
|
|
|
سری فتاده بر آتش ها
تنی سپرده به صد دریا
به جز نوای مباد! ، این باد!
نماند
|
|
|
|
|
برخیز ای یگانه فرزندم
برگوی از تبار الوندم
دیگر از کسی
|
|
|
|
|
به بانگ خروس و صفیر گلوله
پرتاب گلی
بر تخته بند...
لجام گسیخته
با آخرین
|
|
|
|
|
با خود می اندیشم:
" همه عمر
از قفسی
به قفسی
- شاید ت
|
|
|
|
|
دیگر نه تو را باز می شناسم از خویش
نه خویش از بیگانه
ک
|
|
|
|
|
وصله بر وصله
خاطر تلخت را گاز می زنم
تا کاسه ی خالی خود را
نشان داده باشم،
|
|
|
|
|
داس سرخ
میلیشیای سبز
ستاره ی زرد
صلیب سیاه شکسته
ماتادُرها
گلادیاتور
|
|
|
|
|
...و درختي دیدم ریشه در اعماق پنجه در آسمان شیار هر دندان، جویباری سب
|
|
|
|
|
باز نمی شناسمت از من!، یک دله بودم، مرا جز تو، نبود..............
|
|
|