پنجشنبه ۱ آذر
اشعار دفتر شعرِ مثلا شعر شاعر محمدصدوقی
|
|
ای بسا چشم که بازند و به خواب آلوده
چه زبانها که خموشند و خطاب آلوده
|
|
|
|
|
مهر تو را به دوش دلم بعد رفتنت....
|
|
|
|
|
همه از عشق به مقصود رسیدند ولی
|
|
|
|
|
خانه این ملک بلا خیز مرا می دیدی
|
|
|
|
|
(جدایم کرده ای عید مرا بر هم زدی ، باشد)
|
|
|
|
|
به من نزدیک شو نزدیکتر از پیرهن هایم
|
|
|
|
|
تقدیم به ساحت امام عصر (عج)
|
|
|
|
|
چقد واژه نگاهت به باد بسپارد
به لهجه ای که مرا دم به دم میازارد
|
|
|
|
|
کنار سفره هف(ت)سین
نشستم جای تو خالی است
|
|
|
|
|
توی بهت وسکوت یک خانه
که شب از پنجره فرومی ریخت
|
|
|
|
|
در من کسی شبیه خود من زبانزد است
گاهی فرشته خوب
و گه گاه هم بد است
|
|
|
|
|
باید که بی خیال شوم ،بی خیال شعر
وقتی که نام من شده ننگ و وبال شعر
|
|
|
|
|
موج مویت می کند کم روی اقیانوس را
می خرامی وبه چالش می کشی طاوس را
|
|
|
|
|
عطر سکوت عطر تو عطری است خانه ام
جـــــــاری اســـت روح مـــرگ درون تــــرانه ام
|
|
|
|
|
عمری است پاسخی به سوالم نمی شوی
نور امید رو به زوالم نمی شوی
|
|
|
|
|
آورده ام به کوی تو یک جان خسته را
لطفا قبول کن من در خود شکستـــه را
|
|
|
|
|
گاهی بیا وسرزده ما را خراب کن
با یک نگاه کار هزاران جواب کن
|
|
|
|
|
از یک مسیر دور آمد تکسواری زرد
انداخته بر روی دوشش کوله باری زرد
|
|
|
|
|
از کوچه های خالی ذهنم عبور کرد
سنگ صبور قلب مرا ناصبور کرد
|
|
|
|
|
وقتی که بغض توی گلو چنگ می زند
یادت به گریه های شبم رنگ می زند
|
|
|
|
|
می گیرم از آیینه ها گاهی سراغت را
|
|
|
|
|
طاقتم طاق شده کاسه ی صبرم لبریز
تو به تنهایی من حوصله وشور بریز
|
|
|
|
|
بخند رو به نگاه تمتم پنجره ها
بریز شور صدا را به کام حنجره ها
|
|
|
|
|
قرار مبهم عشق و دلی که چون سنگ است
من وشرار نگاهی که آسمان٘ رنگ است
|
|
|
|
|
اهل شعرم، نه که شاعر باشم....
|
|
|
|
|
سلام حضرت باران،سلام حضرت آه
سلام حسرت هر لحظه ،جلوه ای از ماه
|
|
|
|
|
بسپار دستت را به دستانم سفر خوب است
این عشق بازی پیش من بسیار مطلوب است
|
|
|
|
|
همیشه با تو دلم میل نوبهاران داشت
هوای پرسه زدن با تو زیر باران داست
|
|
|
|
|
می شوم شب همه شب همسفر و یار خودم
می کشم دست به روی همه افکار خودم
|
|
|