گر فرمانروای تو ز عقل امر خداوندی بود
زندگی پیوسته به آسایش و نیک بختی بود
چون هشیاری که خیر دو جهان بسته به نیکی بود
در آسایش خویشان بکوشی که صله ارحام ز اسراری بود
در آن سرا که محبت رویش ز خدا یافت
حق نگه. داری بینوا افتاده را یاری بود
نیکویی در عزم متین سیره ی رستگاری تو
دور از هوس و صفتهای زشت. نام تو. یاری بود
در مقام کسب هنر فهم شعور افضل دان
در راهنمایی خلق هنر سخنوری دانایی بود
گفت خیر به خلق نرسانی. چون در هنر ندانی عیب خویش
گر پسندیده شوی ز هنر. را ه. حق دانی گذرانی بود
آن هنر باید ستود که در نزد خلق زنده و جاوید بماند
ز خیر جها ن گذشتن. که هنر جان را قربان قربانی بود
آموزگاری صادق بود آنکه. با خلق هنر آشنا بود
پیشه ی. علم آموزی اول در خودسازی. معماری بود
از معجزه پند پیران دریغ ندارد خلق. هنر دوست
چون درون تابنده بود آن هنر شهد. شیدایی بود
مرددانا. نیست مغرور به زندگی چون داند نیستی
از بی انتها وجودی داند نیروی. جوانمردی که هستی. بود
۵. ۱. ۱۴۰۰
طوبی آهنگران. از گلستان. ادب
زندگی پیوسته به آسایش و نیک بختی بود
دلنشین بود بزرگوار. بانو آهنگران
لذت بخش
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌹🌿🌹🌿🌹🌿