« فيض خدا »
تو كه گردي ز مژگانـم كني دور
چرا چشم جهان بينم، كني كور
مرا تشویق آزادی نمایی
به زنجیرم ببندی با سر زور
عجب تعميـر كردي منزل من
برونم رانده اي با ضرب و با زور
به هر راهـي برفتم مدت عمـر
مـرا بر درگه ات مي بود منظور
مـرا از درگه ات بيرون برانـي
فنـا گردم اگر باشـم ز تو دور
خداونـدا ز حالـم آگهـي تـو
چه بر روي زمين باشم،چه درگور
من آن دستـور تو اجرا نمودم
به هر قدري به من دادي تو دستور
ولي راهم ندادي در بَـرِ خود
ز عشقت گر سرم مي بود پـُر شور
هر آن كاري نـمودم بر اميـدت
نگردد كار نيكم ، زشت و ناجور
يكي آدم بَـرِ خود ره نـدادي
نه عالم ها، نه اسكندر ، نه فغفور1
ز دنيا زاهـدي آسوده كي بود
كجا آسوده باشـد فرد مغـرور
سليـمان از بزرگـي خـودش بود
كه قابل مي شمرد آن تحوه مـور
عجب راهي به من نزديك كردي
دو صد فرسخ نمودي راه من دور
مرا دعوت كني بر ميهماني
گنه نا كرده ام ، دادي به مأمور
غلط كردم قبول دعوت از تو
تو افكندي به چاهم مثل يك مور
طريق آشنايي كي چنين است
به غربت ميهمان، از خود كنن دور
الا اي آشنايان اين چه رسمي است
مريضي را نهندش زير ساطور2
كس نداند غم دور از دياري
چه سختس بر مريضي از وطن دور
مگر من سجده بر خاکت نکردم
تو را در سجده ام ، می بود منظور
عجب افتادگان را یاور هستـی
بر این افتادگان آری سر زور
غمِ تنهایی ام بـر غم فزون شد
تو در تنهایی ام ، از من شدی دور
گرایش گر نـبودم ، با تو اَم بود
گرایش با تو اَم ، می بود منظور
خدایا ،این دلم از غصه خون شد
مگر این غصه ام داری تو منظور
عجب آشفتگي ام را ستردي3
مرا آشفته تـر داري و رنجور
خدايا اين چه جوري بي مثال است
كه وضعم بدتـر از مردي كور
خدايا كي من از غم وا رهايم
چرا وضعم غم انگيز است وناجور
خدايا دردم از درمان، دوا كن
چرا درمان كني، از درد من دور
شب تاريك و راه كوه و صحرا
چرا اين كوره راهم را كني كور
خداونـدا ، حسن فيض تو خواهد
تو مي سازي عسل از نيش زنبور
٭٭٭
1- پادشاه چین 2- كارد بزرگ قصابي 3- محو كردن- ربودن - تراشيدن
حسن مصطفایی دهنوی
درودبرشما
زیباقلم زدید