هق هق دیوانه ها
بیا!
بیا
میخواهم تو را به کوچهی دیوانههای لبخند ببرم،
آنجایی که دیوانههایش
به کسی آزار نمیرسانند.
آنجایی که جمع دیوانگانش
برای هوشیاران دعا میکنند.
آنجایی که مهربانی و لطافت و ناز،
برای نیاز به هم آمیختهاند.
آنجایی که همه
نفسها را در سینه حبس میکنند
تا نای خفتگان دردمند
و آسیب جامعهی مدنی از خواب انزوا برنخیزند.
آنجایی که دستان نیایش به سوی خداوند
ملتمسانه میگریند.
آنجایی که دیوانگان واقعی
از فرزانگان مجازی
شکایتی ندارند.
آنجایی که تخیل و توهم،
هوشیاری را به تمسخر نمیگیرد.
آنجایی که ناله و هقهق معنادار میشود.
بیا میخواهم تو را جایی ببرم
که در بستر تنهایی همه به کابوس
گریههای خندهدار گرفتار اند.
آنجایی که همهی دیوانگان
بوسه بر دستان واقعیت و حقیقت پینهبستهی
پدرانشان میزنند.
آنجایی که معروف است به
پیچ کوچهی دیوانهها.
آنجایی که از پشت میلهی پنجرهها
دستها در حال لرزش بایبای است.
آنجایی که به دنبال تو میدوند و از تو تمنای سیگار دارند.
آنجایی که نیمههای شب،
دیوانگانش پنهانی به دعای باران میروند.
آنجایی که مهربانی و محبت و صفا
سیم خارداری ندارند.
آنجایی که جای
حیله و نیرنگ و تزویر و ریا نیست.
من از کوچهی دیوانهها آمدهام.
من دیریست از میانبر غزلهای چهارپاره
به کوچهی دیوانهها رسیدهام.
من مفسّر دیوان
صد غزل از کوچهی دیوانهها
هستم.
باقر رمزی باصر
بسیار زیبا و دلنشین بود
موثر و پر معنی
دستمریزاد