_ دهانت را باز کن
_ می دانی دکتر تمام این تبخال از دق داعش است ؟
تو فکر کن وقتی درد به دکلمه و ستم به سرود و
خفت به خواب نمی رسد ،
چه مضیق مرگبار ی ست !!
_ تو شیشه می کشی مردک ؟
_ شیشه نمی کشم از قرار ..
شیشه ی عمر کبوتری اما در دلم می شکند هر شب !!
آه دکتر نبضم اینجا میان دست تو می تپد یا سنگری در سارایوو ؟ نمیدانم .... نمی دانم و هنوز این هنگ خسته از جنگ ،
غریق اشک کودکان کوبانی ست ..
بچکان ماشه را لعنتی !!!
من سوگوار آن سرباز بی پوتینم در کوههای بازی دراز
و درین کافه ی بوسه و لاس آرام و قرارم نیست ....
_ دهانت را باز کن
_ می دانی دکتر ، اصلا مرض واگیری ست شعر ..
به خواب هر زنی که میروی ، بالشش گاوخونی گریه میشود
شیشه نکشیدم اما
تصویر ناتمام ماه در برکه ی چشم آن دختر افغان را یادم هست
تا صبح چنان شاعرم کرد که با دود سیگار
نام خدایان قریش را در هوا مینوشتم ...
_ دهانت را باز کن ، این اراجیف که می بافی نانت را آجر می کنند
_ آه گوش کن ....
پچ پچی انگار از ته این غار می شنوم .
من به این تخم کفتر و تار سوری مشکوکم عمروعاص !!
گلوی هبل زخمی ست و جگر این مرد هاشمی داروی هزار درد ناسور .... _ دهانت را باز کن ... لدفا
_ آه دکتر اینقدر خار در چشم منست که در بادیه های بی هاجر نیست
و جهل این جماعت که گناه مرا بر طبل ستاره می کوبند
استخوانی ست در گلوی این شعر
مرا شیشه ای بخوان
بلی که بلاگردان این بوم و بر بی بارانم ...
مرا چه فرض کرده ای دکتر ؟؟؟
داغی تنم از هرم هیروشیماست
نم گونه هایم ، از اثر سیل معمولان
به این میز و منشی چه می نازی ؟
من صدای پیامبری هستم
که دستش را به بیعت شکسته اند
تبرم کو ؟؟
هر لحظه نمرود نابکاری مرا به آتش پرتاب می کند !!
سواد و سودای زنی بودم در زنده رود
که هرشب در شعرم به چله می نشست و
چشمش از سرمه ی حلاج سیاه شد !!!
_ لطفااااااا مررررریض بعدی ...
سنندج 10 اردیبهشت 98
پ .ن : به ابراهیم هداوند و مجتبا شفیعی ( شاهرخ ) .. دوستانی بهتر از آب روان
بسیار زیبا و شورانگیز بود
دستمریزاد
موفق باشید