سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        کویر ی بنام دنیا

        شعری از

        سید علیرضا خوانساری(بیدل)

        از دفتر دیوان بیدل نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۵ دی ۱۳۹۱ ۲۳:۱۵ شماره ثبت ۸۷۷۰
          بازدید : ۵۸۲   |    نظرات : ۱۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر سید علیرضا خوانساری(بیدل)
        آخرین اشعار ناب سید علیرضا خوانساری(بیدل)

        نمیدانم انچه گفته می اید شعر ازاد است یا نثری مقطع  و شعرواره . هرچه هست بدیهایش را بر من ببخشایید .
        ------------------------------------------------------------------------------------------------
        کویر ی است گفته اندش دهکده کوچک جهان
        سیاهی سایه افکنده است
        خشک و بی اب
        و نه حتی تک درختی خشک و پوسیده
        و گرمای جهنم را تو پنداری همه در جان
         
        همه تیغ اس
        وسنگ تیز برُنده
        مردمی  عریان و زخمی   زخمهایی بس عجین 
        همه از کرده خویش و نه در پای  پاپوشی
         
        و خون از پای می غلتد به روی تیغه های سنگ
        و تن مجروح و خونین
        همه پر درد
         
        هراسان دیدگان خشک
        و خشکی و  وزغ کرده دو چشمان هراسیده
         
        و در سینه غمی سنگینن
        نفسهای  ز  پا  افتاده مردم
        و فریادی  به خاموشی  گراییده
        و بی مفهومی فریاد و نعره
         
        در کویری سوخته از ظلم و بیداد زمانه
        و اشباح و اشباه هراسان شبانه
        نه ماهی  و  نه مهتاب
         
        صدای  زوزه ها می اید ازان  دورها
        و گرگانی برای  پاره کردن
        و کفتاران گشنه  منتظر  تا هرکه افتد
        همه تشنه به خون  ما
         
        و بیزاری و نفرت
        و اشمیزاز
        و استفراغ
        تهوعهای  پی در پی
        همه امعاء  و احشا گشته در حلقوم
         
        همه در جستجوی راه 
        گروهی بهر  مردن راه میجویند
        گروهی  جستجو  دارند از راه نجات
         
        انکه گفته ابر  و باد و مه و خورشید و فلک  در کارند
        گو بیا ان ادعایت در زمان ما گمانم   پوچ بود
        زندگی  را  سر به سر  پر  پیچ بود
        نی کبوتر بر هوا
        نه سپیدی بر زمین
        کو کجا خورشید راه
        بادها هُرم گرمای ستم
        و باران سیاه در همه خاک خدا 
        بر  سر کشت همه ما  ادما
         
        فروغی  شب  چراغی بایدم افروخت
        که این هم کار ان منجی
        و یا کار بزرگان 
        هم مسیرانش 
        همانانکه سخن از جانب او گویند
         
        تو گو دنیای نسیان و فراموشی
        همه لولیده در گنداب تاریکی
        همه غلتیده در عصیان خویش
        همه مردم در این گیتی
        همه الوده و تبدار
         
        و باید بود کوشا 
        یافتن راه نجات
        از این شب کوری پاشیده در دنیا
        برون رفت از سیاهی را
        تو گویی حسرتی بر دل
        نجات از این تباهی
        نجات از منجلاب حاکم دنیا 
        کاری باید کرد
        هر که خود باید ز خود اغاز
        که در تجمیع اشباح و اشباه
        نباشد هیچ جز پوچی
         
        شگفتا  : خیل مشتاقان نوشیدن 
        از پساب ان حرامیهای پست
        و خوردن از   بدانجای فرنگیها
        سعادت را در این دیدندجمعی از اشباح و اشباه سیاهیها
         
        و مرگامرگ هستی بود 
        این افکار پست و این تباهیها
         
        نه چندان دورکه زود زود
        ما را فکر بود 
        و اندیشه های بس بلند
        درخشان و فروزان بود
        جهانگیر  و جهان لرزان
        خواب ان بدان ان کافران نامردمان 
        اشفته کرد
        خواب راحت را گرفت از ان ددان
        کار ما یک انفجار نور بود 
        انفجاری بس عظیم 
        خوابها اشفته کرد 
         
        یاد باد یاد باد گاه محبتهای شیرین و قشنگ
        گاه مهربانی پدر ان مهربانم  ان شفیق 
         
        همه موجودیم وحشت
        هراسی از دمیدن صبح فرداها
        وامید گذر کردن
        رسیدن ساحل ابی
         
        و باید ما همه بیدار و هشیار از زمان
        که در خوابیم و در غفلت
         
        بازهم باشد کویر
        بازهم باشد سیاهیها و اشباه الرجال
        و گرگان و کفتاران
        و دندانهای تیز و خون افشان
        و زوزه  و صفیر باد داغ و سوزان 
        می اید از دور  می اید از ان  دور  دور
        صبح و شام
        و موشهای کثیف از همه سوراخها سر میکشند 
        بایدم بیدار بود بایدم هشیار بود
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5