هوا،گرم است در این خاک گرد الود خوزستان
هوایش هم تب بیماری سخت و عجب دارد
در این خاک و دیار انگار سالها سرد و زمستان است
که خوزستان ز سرمایش به تب ماندست
میلرزد همه اجزای آن با هم
کسی هم که صدای گنگ و خش دارش نمیفهمد
چه تابستان گرمی دارد این استان
زمستان هم دو ماهی بیشتر اینجا نمیماند
و مردم در عرق سوزان
چه مردانی که در گرمای اتش زای خوزستان
همه روی سپید و سرخشان گشتست چون دیوان
برای روزی از دل خون و پیشانی عرق ریزان
زنان هم ناگزیر از فرط گرما در خیابان سخت میسوزند
در اینجا گاه گاهی سخت میبارد به روی مردمان گرد و غباری تند
ولی فریاد تب دارت نمیفهمند خوزستان
تویی که سالها در خون مردانت شنا کردی
تویی که رازها داری ز مادرهای دلدارت
کسی هرگز نمیفهمد
صدای ان زنی را
پسرهایش شبیه دسته گل پرپر شدست اکنون
کسی هرگز نمیبیند
شکوه و صبر این استان
هرانچه گشت آسان بود
ولی کفران نعمت عین نامردیست
الا ای غافلان این خاک بهر شادی و حظ شما غرقست در خونابه های سرخ
شهیدانش برای تک تک این خنده ها جان را فدا کردند
چگونه ظالم و انمرد و بی دردید؟
چه کس موجب شدست اکنون ز عشق میهن خود سخت برگردید؟
چرا همدست مزدوران دشمن در فنای خویش میکوشید؟
مگر این را نمیبینید؟
و هرگز بچه ها بیتابی و تبهای مادر را نمیبینند
منم استان خوزستان
شما فرزند من هستید
ز مادر گدش دارید این سخنها پاک فرزندان
مبادا گوش دارید ان سخنهای دروغ و لغو نامردان
من از خون دلم شستم تمام راه های امن اکنون را
من از گرمای بی حد خودم پرورده ام صد نخل رعنا را
شما باید همانند درخت سرو ازاد و رها باشید
ولی چون نخل ،با ارزش
من از صبری که کردم میوه های شکر میخواهم
مبادا مادر خود را به قد بیگانه ی خائن تو بفروشی
اگر چه صد بلا بر جان و قلب من فرو ریزد
تو اسوده بخواب ای ناز دانه ،گوهر مادر
که مادر تا طلوع فرج چشمانش نمیخوابد
ولی فرزند خوب من،مبادا حق این مهر مرا اسوده بگذاری
مبادا کفر گویی آن همه بی خوابی من را
اگر چه من سپر در صد بلای سخت این دنیای نامردم
ولی تو قلب من نشکن
و حال دردهای سخت تبهای مرا هم هیچ جز مادر نمیفهمد
اگرچه پیر گشتم من
ز عشق خود جوانم کن
قسم ها میدهم ای جان و قلب من
مباد ازادی و مردانگی ها را تو بفروشی
مبادا غیرتت را بادهای هرزه بردارند
مبادا حجب چشمانت اسیر صد نگاه گرگ وار و زشت باشد هان
الا ای دختران من
شما در های این بحرید
دل خود را به بازار هوس الوده نسپارید
و ای شهزاده ی مادر
سوار اسب زیبای غرورت شو
پسر جانم،مبادا غیرتت در این همه بی بند و باری هلی اهریمن بریزد،هان!
مبادا خواهرانت را در این میدان سخت ظلم و بد خواهی چون پری یکه بگذاری
پسر جانم در قلب و چشم و فکر خود را سخت بر بندی
مبدا گوهر یک دانه ام در زیر سم های خران لنگ بد گوهر شود چون دود
تو از یاران مادر باش
اگر چه پیر گشتم من
ولی عشق شما شاداب گرداند
رخ پر از چروک من
شما را دست حق دادم
وصیتهای من را هرگز از خاطر نخواهی برد تو ای باوفا فرزند!
تو بر بازوی بی زور حریفان خودت میخند
که یکتاشیر این دهری
بسیار زیبا و حماسی
خاطره انگیز
هشدار دهنده