سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 3 دی 1403
    23 جمادى الثانية 1446
      Monday 23 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۳ دی

        گزیده غزل ها

        شعری از

        امید بهنیا

        از دفتر حرف نگفته نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۹ ۱۵:۵۸ شماره ثبت ۸۶۸۱۱
          بازدید : ۳۶۴   |    نظرات : ۵

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر امید بهنیا

        ...... گندمگون
         
        از این تلخی دگر سیرم، تو شیرین شو که فرهادم
        نبردم خاطراتت را، نه از پیشم نه از یادم
         
         
        سکوتت درس عشقی را برایم بازگو می کرد
        چنان مستم که می خواهم ببوسم روی استادم
         
         
        تویی حوای گندمگون ولی من نیستم آدم
        تو گفتی سیب میخواهی ولی من دل فرستادم
         
         
        توقّع داشتی مردی سوارِ اسب شهزاده
        بیاید گرچه می دانی ضعیف و سست بنیادم
         
         
        بشین اکنون به جای شعر کمی هم درد دل دارم
        دو فنجان چای تازه دم کنارت می کند شادم
         
         
        ببین دنیای بی رحمیست تو راضی و منم راضی
        فقط لعنت به این قسمت که با قسمت دراُفتادم
         
         
        .........نیلوفر
         
        خودت را پیش من دیگر نمی خواهم کنی کوچک
        تو والایی، تو زیبایی، تو بسیاری، منم اندک
         
         
        ببین دنیای زشتم را، فقط اسباب زحمت شد
        لطیفی مثل نیلوفر، عزیزی مثل هر پیچک
         
         
        دلِ دیوانه ام بیجا به تو احساس پیدا کرد
        چه معصومانه تو را دوستت میداشت این طفلک
         
         
        تو مادر میشوی اما منم در حسرت ِ بابا
        کلاغی روی جلدِ من بروی بام تو لک لک
         
         
        همین گفتم دو خط شعری بگویم از سبکساری
        خودت را پیش من دیگر نمی خواهم کنی کوچک
         
         
        .........برزخ
         
        نمی دانم که می خوانی نمی پرسم که میدانی
        نمی یابم همانندت تو هم با من نمی مانی
         
         
        نمی گویی که می فهمم نمی خواهی پذیرفتم
        نمی آیی به دنبالم نمیمیرم که تو جانی
         
         
        نمی سازی جهانم را ببین ویرانه ام حالا
        منم رسوا منم تنها بیا یک بار مهمانی
         
         
        بیارایی تو آن گیسو بیفشانی چو گل در مو
        تو زیبایی بهارِ من که در من گرده افشانی
         
         
        نمی دادی به من دل را نمی رفتی از این دل هم
        منم برزخ تو محشر باش کویرم را تو بارانی
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        يکشنبه ۱ تير ۱۳۹۹ ۱۹:۰۵
        زیبا و جالب بود ند خندانک
        محمد حسین اخباری
        سه شنبه ۳ تير ۱۳۹۹ ۰۰:۳۱
        بسیار زیباست
        موفق باشید
        خندانک خندانک خندانک
        فریبا غضنفری  (آرام)
        يکشنبه ۱ تير ۱۳۹۹ ۱۰:۵۲
        درودتان
        زیبا بودند 🌹🌹🌹
        محمد باقر انصاری دزفولی
        يکشنبه ۱ تير ۱۳۹۹ ۲۰:۰۸
        قلمتان نویسا
        هزاران درود
        موفق باشید
        خندانک خندانک خندانک
        مصطفی دهقانی
        دوشنبه ۲ تير ۱۳۹۹ ۰۰:۲۴
        آفرین پسرم
        👏👏👏👏
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        6