پرسیده ای دیگر ...
پرسیـده ای دیـگر چـرا مـخمـل نمی پوشم
سـرمـا ، چـرا سـوزانده مـغـز استــخوانم را
بـیـزارم ازآن پنبه زارانی که روزی گرم
بـا شـعـله هـای آتـش ات پـوشانده جـانـم را
مانند دودی کـه سیاهی سرنوشتش بود
تـقدیر مـن همواره در آتش رقـم می خورد
کـی یـا کجـایش را نمی دانـم ، زمـانی کـه
سوزاندنم با دست تو حکمش قلم می خورد
در تــار و پــود نـخ نـما یم ، تکه هـای درد
جـا مـانـده از دیـوانـگی هـای تـو در یــادم
ای کاش در این بستر رگ هـای بی نبضم
بـاخـون خـود تـاوان عشق ات را نمی دادم
سقف و زمینی دور آن پــوشیـده از دیـوار
جایی که می گفتی تونامش رابه من خانه
حالا که درهرگوشه اش تابوتی از رویاست
می ترسی از ایـن خـلوت سرد و غریـبانه
دستی بـکش بـر آرزوهـای تـنـم امـشب
مـتـروکه هـای بـاورم را غـرق رویـا کن
در خواب راه هـای خیـالـم ساکت و آرام
تــعبــیـر و مـعنـای تـمنا را .... تماشا کن
وقتی که آوردی مـرا ، در بـاغ ایـن پیوند
حال و هـوایت ، ساکـن پـایـیـز غارت بود
همسایه ی احساس مـن بـی مهری ات آیا
درفصل سبز عاشقی هم رسم و عادت بود ؟
می خواهـمت انـدازه ی کـوه بـلـنـدی کـه
عمق تمام دره ها یش آسمان جاری ست
وقـتی بـهشت خـاکی ام را ، زیـر پـا داری
هرگز نگو ماندن برایت سخت و اجباری ست
عـطـر وداع رفتن ات ، در موسم سرما
پر می کند حس تو را در خواب آغوشم
با آن کـه جای آتـش ات خـالـی شده ، اما
بعد تو می دانی چرا مخمـل نمی پوشم
-------
#سودابه_طهماسبی ... ویرایش ۳۰ فروردین ۹۹
بعد تو می دانی چرا مخمـل نمی پوشم
درود برشما بانوی عزیزم
بسیارزیبا بود