پنجشنبه ۱ آذر
کوه قاف شعری از طوبی آهنگران
از دفتر دفتر شعر طوبی نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۸ ۱۴:۲۸ شماره ثبت ۸۲۳۴۸
بازدید : ۴۶۱ | نظرات : ۱۶
|
آخرین اشعار ناب طوبی آهنگران
|
اسم شعر کوی غاف
ای مقامت کوی قاف مهوش مهر جوی دل
ای که عشقت در بهای ماندن دلها بود
تو عزیزی مهر گانی مهر ورزی یک جهانی
تو محبوبی که مهرت شعره دلها بود
در سرا پرده گل شمه نسرین تو ای
از نسیمت بوی خوش جوش بیداری بود
مر حبا ای ساغی مترب طلب
شوکت پور پشنگت در طلب یاری بود
گشت آن چشم می عالودم از جادویت خراب
از صفای می ناب ساغر به مینایی بود
همان روزی دلم زد زانو از عشق
تو پرواز دلم بودی به گرد آن جهان دوری بود
تشنه عشغم ز آن جامی که دادی دست مرجان
اگر آبم دهد عشق ز بیم جا ن دوری بود
مه رخی داری چو لیلی ها خیال
قسه ات از کوی مجنونی بود
بارها از نکهت گیسوی تو گشتم خمار
این چنین شهلا رخی کوی درباری بود
در لباسی هم چو منصور فریاد عیسایی زنی
از هوای گوهرت دریا طوفانی بود
دلت گرم و سخن ابره بهاره
ببین از خوف دل گریان پریشانی بود
بر شکسته دل که مهمانی به داغش چون بهار
لحظه هایی که تو ای بال پروازی بود
از وصالت جمله اند تشنه به ناب
تا که از چشمه جوشان تو جان دمسازی بود
ساغری بزم پیمایی ما حبیب
عاشقان پروانه وار دور شمع دل داری بود
گر بدانی نرگس جادوی تو می کند بنیاد دل
گر که باشد گوشه ای شهلای تو حال بهروزی بود
ما همه قربانی مهر نگاه نرگسیم
لحظه ها با حال تو قرق تماشایی بود
گر ببارد نور انور جانب کوی وصال
بوی مشک کوی تو انوار گلستانی بود
دل شکستن چون نبود شهرت قانو تو
از محبت این سند خواس وفاداری بود
دست به آستان کی رسد نور عالم آرای تو
وگنه این خرابات مقان گنج پنهانی بود
آن که زند سنگ تو بر سینه ز خوف
از خزانش بگزری مهر طوبایی بود
آن که بود باغ امیدش میسر به وصال
خون آن مستانه گل درس عرفانی بود
دیده بودی متربی از ساغر ناب دست کشد
بوی عرفان می شنید نور ایمانی بود
چون که باشد کشیبان کشتی به صاحل می رسد
این دل کشتی نشین دست فرمانی بود
آنکه آهنگ می زند در راز خورشید دوان
نظم سیمای جهان مهمان زیبایی بود
گر دنیای دون بغضش کرد گلویم خون خون
از شکایت بر جلی مرحم با اسانی بود
کس نپر سید حال مظلومان هم چنان
آب ایوانش نجات خضر همراهی بود
هر قدر که بودش آشکار در دلهای غمین
سوی دگر روی دگر وسعش به تد لیری بود
آنکه کارش حرف ندارد مهر رحیم
مهد زیبایی دولتش یک گلستانی بود
از رسیده آیینی ار پاده شاهی می دهد
زندگی آنجاست که فکر به آن معنی می دهد
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.