نــــــــــــــــگاه ...
تا تو نـــــــــــــــگاه میکنی ، یک نفس آه میشوم
ور نکنی نظـــــــــــر به من ، بخت سیاه میشوم
زلزله خــــــــیز می شود ، ارگ دل از نگاه تو
چشــــــــم ببند عزیز من ، ور نه تباه میشوم
نه طاقتی به دوریت ، نه تاب وصل و قربتت
گر چه که کــــــوه قامتم ، چون پر کاه میشوم
ترســـــم ا گر مرا زسر ، واکنی و رها کنی
عمر به ســــــر رسد مرا ، چه بی پناه میشوم
حلقه به حلقه میزند اشک به خون نشسته ام
گاه که حلقه بست آن ، چشم سیاه میشوم
رفته زدستم اختیار ، ای گل تا زه ی بها ر
تاکه در آن قدم نهی ، چشم براه میشـوم
باغ انار تن تو وسوسه میکند مرا
در هو س چیدن آن غرق گناه میشوم
دگمــه ی پیراهن اگر ، واکنی ای نـــــــگارمن
باغ بهشــــت و تن تو ..؟! در اشتباه میشوم
بار زلیخـا بکـــــــش و... پیرهـــــن مــــــرا بدر
یوسف ثانی ات شده زنده زچاه میشوم
عمر گذ شت و
چشــــــــــــــم من ، چلــــــه نشین شب شده
تا برســــم به خواب تو ، همره ماه میشوم .-------(( مسعود م
----------- پ نوشت -----------
محو تما شــــــــــــای تو و ، سرو بلند پیکرت
وای اگر که وا کنی چا در مشکی از سرت
زیباست و فرحبخش و دلانگیز
شاد باشید
نو گل نازنین من تا تو نگاه می کنی
لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست
شهریار