میفروشم
میفروشم خون،کبد یا کلیه
میفروشم هر چه دارم بهر نان
خانه ام خالی شده از هرچه هست
خانه ام خالی شده از اب و دان
کودک بیمار من یک روز هم
در میان بسترش بی غم نبود
گویی از این زندگانی عجیب
من نصیبم جز غم و ماتم نبود
چند ماهی از اجاره فارغم
حکم دارد تا مرا ویران کند
صاحبِ خانه کمی انسان شده
خواسته لطفی مرا مهمان کند
قبض های اب و برق و گاز هم
خنجری دیگر شده بر قامتم
قد خمیده صورتم در هم شده
از چنین حالی فقط در حیرتم
دوش فرزندم کنار من نشست
گفت بابا یک کمی حالم بد است
من که مردم گر چه اینک زنده ام
دردهای قلب من بیش از حد است
سفره ام خالی شده از لقمه ای
راستی شاید هوا پولی شود
در فضای دودی و تاریک شهر
مرگ هم باید که مجبوری شود
درود
یک روزهایی میشود مردن را در رگه های شهر حس کرد.میشود مرد.میشود ترک خورد پوسید.وقتی پدری برای تامین داروی یک دانه فرزندش مجبور به فروش کلیه و کبد و مغز استخوان میشود.اخبار ناگوار در هم شکستن غرور پدران.اخبار سوختن مادران و اخبار پیر شدن زودرس کودکان به گوش میرسد.
برای شنیدنش باید بینا بود.هیچکس فکر ما نیست.ما باید خود به داد. یکدیگر برسیم.خودتان دست یکدیگر را بگیرید.شاید فقط با یک قرص نان یک سفره از شرمندگی در بیاید.
رویتان سپید
بختتان بلند
قلبتان پر مهر
شعله
فارغ از قافیههای بند پایانی، همین که جسارت به خرج میدهید و در وسعِ قلم و اندیشهی خود بیان میکنید درد اجتماع را، کاری بسیار ستودنی و زیباست.
یکی از غزلیات اجتماعیام تقدیم به شما و این صفحهی خوب و کاربران فهیمی که از این صفحه بازدید نموده و یا خواهند نمود. به امید اثربخشیِ اینگونه اشعار در رفع مشکلات جامعه:
بوده و، باشد همیشه، دستِ حق، روزیرسان؛
گر نگیرند عدّهای، آن را زِ رویِ، سفرهمان...
درد دارد، سینههای مردمِ این سرزمین؛
ای خدا! بهرِ دلِ پُردردمان، درمان رسان!
گشته در، عصرِ پُر از، آشفتگیهای مدام،
نرخِ جانِ مردمان ارزان؛ ولی، روزی، گران...
مادری گریان، برای کودکِ بیمارِ خود؛
پولِ دارو را ندارد، نازنینِ، مهربان...
.
آن پدر، آشفته از، بازارِ کسب و، کار خود؛
روی در خانه، ندارد؛ ازبرای کودکان...
وسعتی، هرگز ندارد؛ تا خریداری کند،
دفتر و، خودکار، بهرِ درس و مشقش، نوجوان...
معضلاتِ کارتنخوابی، بسی، افزون شده،
با شروعِ سوزِ سرمای زمستان و، خزان...
حسّ و حالی نیست در، نبضِ دلِ مردم، دگر؛
هرکسی، با آه و بغضی بیاَمان، دارد فغان...
کاش، «تدبیرِ اموری»، رهگشایی مینمود؛
تا که کم میشد، غمِ مردم، در این عصر و، زمان...
*نرخِ جانِ مردمان ارزان؛ ولی، روزی، گران؛
انفرادیهای بغض و، اضطرابی، بیکران...
*نرخِ جانِ مردمان ارزان؛ ولی، نان شد گران؛
انفرادیهای آه و، التهابی، بیاَمان...
زهرا حکیمی بافقی (الف_احساس)
پ.ن:
به امید حل شدنِ مشکلاتِ معیشتی مردمِ نجیب؛ پُرغرور و افتخارآفرینِ سرزمینم! زنده باد ایران و ایرانی، در رفاه و معنویت و استقلال!