پرده ی اول
شاید او خوشبخت است من چرا این همه غمگین باشم؟
من چرا سعی کنم این همه تا شوهر شیرین باشم؟
رفته از پیشم و با خسرو نشسته ند غزل می بافند
بهتر آن است که من هم بروم عاشق نسرین باشم
تا به کی ناله و زاری بکنم تیشه به بختم بزنم؟
من چرا سوژه ی اشعار نظامی شوم و اینباشم؟
خوبی و شهرت شیرین فتوشاپ است همه می دانند
بهتر آن است که چون آینه ها واقعیت بین باشم
می روم گوشه ی دنجی، من و نسرین و خدا، عیش و طرب
شاید اینگونه گشاینده ی آن عقده ی دیرین باشم
گاهگاهی کت و شلوار بپوشم بروم کافی شاپ
پیش روی گل نسرین بنشینم سر و سنگین باشم
سالی یکبار نه سالی دو سه باری بروم سمت شمال
راستی! باید از این لحظه پیِ روغن و بنزین باشم
پرده ی دوم
گفت فرهاد که شاید دل غارت زده عاقل بشود
دل ولی گفت: محال است شبیه دل شیرین باشم
زندگی باغ بزرگیست و سهم دل آدم عشق است
از ازل بوده که من وارث این میوه ی خونین باشم
آه! فریاد! به آیینه قسم توبه ی عاشق مرگ است
عشق دین پدرم بوده و من پیروی آن دین باشم
(م. فریاد)