این شعر تقدیم مردی که سکوتش فریادی دلخراش است برای آنانکه تنها آنچه را به نفعشان است میشنوند.... استاد ملحق استاد به قول شمس بر گوشها مهر برزبانها مهر بر دلها مهر نه ما را اهلیت گفتن است و آنها را لیاقت شنیدن .حتی یک حر آزاده برگردد سمت حق به همه خنجر از پشت خوردنهایش می ارزد ..من آزادم نظر اجدادم را بنویسم پس لطفا دستور بدین منتشر کنن سکوت تو گوش مرا کر میکند چیزی بگو استاد
از فصلها رنج خزانش به من رسید
از دوستی زخم زبانش به من رسید
من ساده بودم چو نگاه کبوتران
آرش که رفت تیر و کمانش به من رسید
کوه سکوت حنجره ام را شکا فته
آتشفشانها هیجانش به من رسید
چون خاطرات کودکی ام لای دفترت
بی تو سفر با چمدانش به من رسید
اصلا سلام الهه ناز حماسه ها
آواز مرد سوز لبانش به من رسید
بگذار بگویم از این سادگی فقط
یک عشق پوچ کل زیانش به من رسید.....
تو الهه سکوتی سرشار از فریادی یخبندان مهربانی هم که باشد میتوان در تابش نگاه شکوهناکت پناه گرفت .نگاه کن واژه ها در حضورت سرود میخوانند .تقدیم به الهه خوبیها
چه بگویم از این جماعت به ظاهر ادب دوست و ادیب
که در ایام بودنم و خدمت گزاریم چقدر جور و جفا و دسیسه و نیرنگ و سواستفاده دیدم .
حرمت می گرفتم بی حرمتی و ناسپاسی می دیدم.
پل بودم برای پیشرفت و شهرتشان اما مرا می شکستند .
آنقدر بی چشم رو بودند که می خواستند سایت را قبضه خود و باندهای مافیای ادبی ! خود کنند.
به هر طریقی که کوچکی و نوکری اهل دل را می کردیم برای مان حرف درست می کردند و حاشیه و دسیسه ووو ...از این صحبت ها که باعث شد که ما حتی درسایت خودمان هم دوتا دلنوشته منتشر می کردیم دیگر نکنیم.
وبلاگ درست می کردند ما را تخریب می کردند و کاربران ما را علنی و چشم در چشم می دزدیدند و به وبلاگ ها و صفحه های مجازی فیس بوک و تلگرام و اینستا سوق می دادند آن هم با نا جوانمردی و تخریب نه با صدق و صفا و کمک به ادبیات!
اری بودشان را بر نبود ما رقم می زدند.
شهرتشان را به واسطه ما به دست می آوردند و به جای تشکر و قدردانی از آن باعث تخریب ما و فراری دادن شاعران از سایت می شدند .
لذا در نهایت تصمیم گرفتم از چشم روباهان و حسودان دور باشم و به همان پشت صفحه سایت به خدمتگزاری اهل دل و قلم مشغول باشم.
اما شما بمانید و عاشقی کنید! یا حق