دلم گرفته
کنار پنجره میروم انگشتانم را به آسمان میکشم
چراغ های رابطه خاموش اند بماند
تلمیح درد از سراپرده ماه چکه میکند بماند
تنهایی از سر و کول چشمانم بالا میرود بماند
من از سرزمین مردگانی میآیم که زندگی را کنار کفشهای کهنه شان جفت کرده اند
عشق صدای فاصلهها ست بماند
دستت را به من بده
هنوز با این همه آواز زندگی از لابلای سوزناک بید های مجنون به گوش میرسد
باد سهم جنگل است
و تو سهم من
و کسی نمیداند بغض برگی که سالها ست میان برگهای کتاب وصله شده تا چه اندازه جانسوز است.
مرا به سوزن عیسی قسم نده
باور کن هنوز میتوان نفس کشید
هنوز میتوان در مرگ یک گلبرگ بی صدا افسرد"
ماه بهانه بود
چشمانم آیه های بی تفسیر عشق اند
آیا باران که روی گونه هایت نام مرا جاری میکند عاشقتر از تو نیست
رسالت ماست که که از مرداب بگذریم
مرداب جای کسانیست که به نیلوفر تنهایی دل بستند
کاش مجاز نبود ،متاورس نبود
آنوقت سر کوچه قدیمی وقتی باران عطر خاک میپاشید
من تو حقیقت عشق را در آغوش هم تجربه میکردیم
هیچ تکنولوژی به اندازه گرمای دستان تو نمیشود بماند
کاش در ازدحام این همه مجاز حقیقی دوست داشتی
دلم گرفته بماند.....
زیبا بود و لطیف
در قسمت، رسالت ماست.....
وجود دو " که" تعمدیست؟
رسالت ماست که....،که از مرداب بگذریم
سپاس👏👏🌺🌺