يکشنبه ۴ آذر
پرنده شعری از پارالاین
از دفتر زندگی و طبیعت نوع شعر آزاد
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۸ ۱۷:۴۱ شماره ثبت ۷۳۷۸۹
بازدید : ۶۵۸ | نظرات : ۱۰
|
|
فصل پاییز اومده
بی خبر از همه جا
که نشسته رو درخت یه پرنده بی صدا
باد و بارون میزنه به درخت توی باغ
آسمون ابری شده،رنگش همرنگ کلاغ
سفرش دور و دراز
تو دلش یه دنیا راز
خستگی امونشو
بریده بود
نای پر زدن نداشت
حتی یک رفیق خوب
واسه گپ زدن نداشت
دلش،از همه دیگه گرفته بود
از همه دنیا دیگه بریده بود
میون فصل خزون
دل تنهاش شده بود کاسه ی خون
هی فقط دعا میکرد جون ز تنش جدا بشه
از سکوت بی کسی
راحت و زود رها بشه
منم اون پرنده ی رو شاخه ی خشکیده
که با این قلب کوچیکش اینهمه غم دیده
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
غمگین و زیبا بود