مرد نیکی در جهان خوش نام بود
عاقل و دانا به مکنت تام بود
یاریِ مردم ، دمی غافل نبود
در ستیز ظالمان ،سا ئل نبود
نزد صاحب قدرتان ، هشیار بود
یار آنها در ستیز و کار بود
بهر حلِ مشکلی گر پا نهاد
رفعِ مشکل کرد و رمزِ آن گشاد
یا ر و، یاور بود ، هم شاه گدا
او کمک می کرد بی چون و چرا
گر کسی در جستجوی گنج بود
دست نیارد گنج ، او در رنج بود
یا ریش می داد تا گنج آورد
گر چه ممکن بود کس رنج آورد
گر کسی دنبالِ یک پیکار بود
اینکه آرد رزم و ره ، او یار بود
این که جنگِ دیو باشد ،اَهرمن
یا جدال مردمان و ، تن به تن
هر کسی را او تواند ، یار بود
فرد مطرح نیست ، مطرح کار بود
زاهدی پرسید ای مرد نکو
راه و رسمت این چنین ، ما را بگو
جلوه یِ خوبی تو انگاری پدید
لیک دارد عیب، نتوانی که دید
گفت زاهد، گر توان مشکل گشود
مشکلش بگشای و گو : مشکل گشود
گفته اند نیکی کن در دجله نِه
تا بیا بی در بیابان راهِ ده
گفتم ای مرد نکو : یاری نکوست
در خور دشمن نباشد ، یاب دوست
یاری با هوش را هر گز نکن
او بیابد راه خود را ، شک مکن
یاری قدرت مداران ، عقل نیست
این که آن مردم بخواهد نقل نیست!
گر ضعیفان را تحمل می کنی
ساز یاری را ، ترنم می کنی
یاد ده تا ، بر رهد از منجلاب
غرقِ دریا می شود افتد به آب
یاد ده تا او ، توان پیدا کند
گرشود دانا ، امان پیدا کند
بر ترین یاری ،توان بخشی بٌوِد
قصه یِ ما قصه یِ وحشی بٌود
از چه انسان ،می تواند رام کرد ؟
شیر وحشی در قفس، آرام کرد !؟
نفسِ انسان ، گَر به راه خوب رفت
شیوه داند ، دست گیرد تیغِّ تَفت!
مردمان را می رها ند از بلا
چاره دارد ، تا نگردد مبتلا
این بدان : شرطِ نجات هم رهان
کارو راه و فکرِ نیک است در جهان
عبدِخالق ، خدمتِ خلق است و ، بس
زهد و تقوا نیست جز ، خدمت به کس
"مقتدا" داند که راهش ، را هِ اوست
خالقِ عالم ، ندایش جستجوست
زنده باشید