قله در قله، قامتی والا؛ آسمان قامت است ایمانش
می سپارم به خوبی اش دل را؛ می نشینم به روی دامانش
می تراود ترانه ای، غزلی، از دلم در هوای عطریِ او
چو نسیمِ خوشی، غزلخوان ام، از نسیمِ خوشِ غزلخوانش
می کِشم صورتِ خیالم را، سبکِ شیرینیِ تماشایش
می نگارم غزاله ی غزلی، یَلِه در درّه ی گریبانش
می نویسم رُمانِ خاطره ای، از دمی همدمیِّ مژگانش
می شوم شادمانه دلشده اش: شبنمی همنشین چشمانش
محوِ گل های چشمه اش شده ام. چشم از آن بر نمی توانم داشت
نکند این دلِ خودم باشد! که من افتاده ام به جریانش
این که آرامِ جانِ نیکان است، ردِّ پای دلِ نیاکان است
شورِ جان و هویّتِ جان است. جان او، مستِ عشقِ جانانش
عشق من: سرزمین سامانی. عاشقِ سرزمینِ دیرین ام
نیک و فرخُنده و به سامان باد! نیک و فرخنده باد سامانش!
دلشکارم که این چنین نیک است، عشق من: سرزمینِ تاجیک است
مانده ام مستِ یارِ زیباروی. یارِ من، مستِ رویِ ایرانش.
تقدیم به همزبانان عزیز تاجیکمان
تقدیمی بسیار زیبا و شایسته
مبارک همزبانان تاجیک باشد