ما که چو شمعی به رهت سوختیم
ما نه که خود بل همگان سوختیم
ما که نه از خاک بل از آتشیم
چون فرسی بر دل شب توختیم
تا که نگردد تب عشقت خموش
از دل و جان شعله بر افروختیم
چون که دل از عشق تو آتش گرفت
ز آتش دل عاشقی آموختیم
گر چه ز عشقت همه جان سوختیم
بر دگران سوختن آموختیم
تا خبر آید که در آیی ز درب
چشم به درگاه تو بر دوختیم
عمر گران صرف تو پروانه شد
وا اسفا توشه نیندوختیم
سوخته ایم از غم هجران دوست
درس وصالش همه آموختیم
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.