يکشنبه ۲۷ آبان
|
آخرین اشعار ناب رضااشرفی فشی
|
به نام یزدان پاک
روزگاری
ای قلم یاری کن
آشنا کاری کن
چند صباحی ست دلم بد تنگ است
گوییا سینه من از سنگ است
روزگاری قلمی بود مرا
شوق و شعر و غزلی بود مرا
آسمانم همه روزش ابی
شامگاهانم همگی مهتابی
قصه ها اخرش اندوه نبود
عاشقی عاقبتش کوه نبود
شعر و شاعر همه جا حرمت داشت
سفره ذوق دلم برکت داشت
هر نفس بوی نجابت می داد
چهره ها بوی صداقت می داد
محفل عیش ز اغیار تهی
خانه دل بجز از یار تهی
چشم دل تا به سعادت در داشت
مجمر گرم دلم آذر داشت
شهر با ساز دلم می رقصید
زندگی گاهگهی می خندید
راه هموار من از کوه نبود
سهم من این همه اندوه نبود
راوی عشق و شقایق بودم
بخدا عاشق عاشق بودم
بوسه گاه لب من پایش بود
تا ابد خانه دل جایش بود
چرخش چرخ مرا تنها کرد
هر چه کرد پیر زمان با ما کرد
آخر قصه من تنهایی است
عاقبت کار دلم رسوایی است
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
ولی دست پر
درود برشما
عالیست