بیا یکبار لطفی کن و دستت از سرم بردار.... ای بغض نفس گیرم
نمی بینی که این دیوانه دل چندی است که خون ِ دیده می نوشد ؟؟
رهایم کن
بیا دست از سرم بردار ....ای تنهایی مطلق
نمی بینی نفس در سینه می لنگد ...نمی بینی که این بیچاره دل با مرگ می جنگد
تو می دانی که شمشیر اجل تیز است و من جنگاوری پیرم ...ولی عاشق ....
تنم مجروح ِِ زخم ِ عشق
چنان مشتاق پروازم ....نمی دانی .....!!!
زمان ِ مرگ دلتنگی است ...
اگرچه راه باریک است و شب تاریک
نویدم می دهد عشقی ......وصال یار شیرین است و بس نزدیک
بیا ای دلبرا دلبر ....
بیا بنگر که من تنهائی ام را در میان کوچه های عاری از احساس.... به سقف آسمان بستم
و از شوق وصال عشق.... دستانم به دستان قناری داده ام پیوند ...
به روی بام شهر عشق می خوانیم محبت را
و می رقصیم با آهنگ زیبای صداقت روی ابر آسمان شب و تبریک از سر اخلاص می گوییم قسمت را
و می خوانیم دوباره با قناری
نغمه های شاد و بهجت را ......