ای سرا پا
همه درمعبد جان
نبض عشق
نغمه ای
از زمزمه ها ی سحری
بوی مه
با طپش عطر اقاقی جاری
*
رعشه ی چلچله
هنگام طلوع
تب تندی ست
از آن زنبق زرد
به تن هرز علف های صبور
*
بغض پنهان شده
بین
مۤه و مِٖٖه
لرزش راز طلوع
خنده ی اسب سپید ی ست وحشی
که ازآن جاده ی بی تابی گذشت
*
و مناجات در ختان کهن
تا خلوص شب تب کرده ی تاک
هوس باغ بلوغ
میل پنهان شده
در نبض گیاه جنسی
نفس مست شراب
به نیایش برخاست
*
چه بگویم
به تو
ای ساقی شهر
دُردِناب ! ...
نیست
اگر!
اشکی از
شبنم صبح
درساغرنیلوفرآبی
پیداست
*
نقل افسانه ی عمر
بر سر کاج بلند
مانده تنها پری از
ماده کلاغی بی جفت
*
گر چه با -- بانک خروس سحری
شبی دیگر افسرد...
وه
چقدر بی خبر از عمر
همگان در گذریم...
*
چه بگویم!؟
به پرستوی مهاجر در باد
تا شقایق نشود
بغض عروس گل ها...
شعر از: صبی/ صحبت
/
مارس 26, 2016 ·
از درون خود
عبورم کرد
به عمق آینه که رسیدم
ارتفاع
تا ابتدای سقوط
اوج گرفت
*
حتما
هوای پریدن
به سرم زده بود
که دل!!
به هوس فصل بودنت
کار ورزی شد
راست قامت !
خیره
به دریا ی خرد
*
حسی از بی تابی خواب
زیر پوست رو.یا
راز بیداری ارباب حلفه ها
درراستای تعین توالی
حرکتی متکامل
متاثر از زمان
تا رسیدن به نفسی مستقل
*
آنجا
که بنیاد اسکله
با اسکلتتی قراضه
و شخصیتی
شکست خورده
متزلزل در آب
بالا و پایین می رفت
انگار
انتهای سر گشتگی
در انظار انتظار
دارد باغسل یقین
نفی قیامت می کند
*
پیدایش گام هایی بلند
نوای موسیقی
از لا به لای ستگواره ها
پنداری سلطه گرایانه
از انسان فرادست
تکامل واژگان
هنگام کثرت ذلت
با تصاعد هندسی
زیر تازیانه ی جلاد لذت
در فرودستی دانه های عددی
*
وصف کشتن فانوس
تبین بودگی
میان بار انداز هستی
تاریخ پیدایش
در فرگشت انسان
*
لابد
سهم وهم زدگان
درتجسم وادی ایمان
آن هم
به خدایی
که گاهی
برای دردل کردن
غریبه تر از
پونه است
در آشیانه ی مار
درود استادبزرگوارم
شعری زیبا ومحکم بودمثل همیشه
مانا باشید