✳✳✳
ـ
ـ
ـ
بیزارم از خود...
خام و حیران از سوز سینه می نالم
بدنبال دلی میگردم به سمت، باغ و بهار
باران مرده بود...
از هر جویی، مـــرا ـ بجو
مثل شاخهٔ درختی که بــــــویِ تو ندارد
و دلم...
تلنبار طوطی با مزّهْ ـ اااانــــــــااااررر...!
نگاه لقمه ای در کاسه نان میخورد
آب و رنگ ته مانده های روی دلم
صدایی باز نشد...
نقش انار پشتِ کاسهٔ چینی بود
زیرِ بخارِ ابر...
سیگاری بر لب، ـ قدم میزد
بیزارم از خود...
چندقطره باران
جیغ ماهیان در هـــبوط
صدا را جوید...
در خانه کوبید...
ـ دلش جدّی بود
لگد ها را روی هم گذاشت
جوری که باید ساکت بماند
بیزارم از خود...
پیانو، ـ برامس ¹میخورد
چُرتِ کاشف شام،روی صندلی می مرد!
نگارخانه ٔ خورشید...
مرد خوش آتیه ـ سه تار می زد
امیال فرهنگی،
ازدواج با مادر بزرگ می کرد...
سال ها بشارت بود
جان کندن، ـ نویسنده شد
خواننده ها، بادبادک...
زور بزنید
تاریخچه ٔ ضربهٔ روحی... ام ررررا !
بیزارم از خود...
وای... ـ فریدا² , رررررنگها را نشناخت
خواب ها را پراند
و تلق تلق ، چفت و زنجیر کرد
ـ بیزاری ام علاقه نداشت
ت ر یاک، از عرق جدا میکرد
دهخدا وقتی مرد...
خانواده اش را نوشت!
حالا برقصم
شادی با قساوت رفت...
لابلای گوشه ها همه چیز مشتاق
عامیانه غرّش کنید
ـ من با پاهای تو، بالاترم م م م...!
بیزارم از خود...
با لبان تو سخن میگویم
با همه بی چیزی ـ با تو یافته می شوم!
صخره ها...
ـ شیشه های افق
و برای لمس لبانت
بغض دلنشینی ، فرو میخورم
چنانکه دخترکی پیدایش میکند...
آقا این برای شماست؟
حالا سقراط را طوری بچین که اقلیدس می خواست
تا عقدهٔ روحی اش پشتک بزند
امّا دلش جدّی بود
نگاه ها را مزّه میکرد
بیزارم از خود...
دلم می خواهد، شاعررر باشم
پول هایم را با انگشت روی بستنی بلیسم
لکنت ها را...
سوغاتی بیاورم
و گلاب را برای سهراب
«گفتی:چه می نالی صد خانه عسل داری »*
باز آی بر سرِ پیـــمان
بیزارم از خود...
از... سنگ و گِل ، ـ بوی دل آمد
شریکی از... گنـــــاه ه ه
دستارها، آغشته به ل ع ع ع ن
کفشها، انحنای ترسناکِ کوچه را نمی یابند
تنها،
مخاطرات را برای خدا،
آب و جارو می کنند...
تو را می شنوم،
تُهی میان ـ باااارررراااان
پلّه ها باب سلیقه نیست
زنهار، که سیراب شوی
شماری از کرامت،
ـ دوزخی از بیهودگی !
معجزه ای که از شب دریاااا ، شعبده بُرد
«که خَزَف...
می شکند، بازارش»*
ـ
ـ
ـ
✍ح . رزاس
✓سنگ و دل - ۹۶/۲/۲۷
ــــ
* مولانا ، دیوان غزلیات شمس
گفتی که چه می نالی صد خانه عسل داری
میزارم و می نالم ، هم خرقهٔ زنبورم
* غزلیات حافظ:
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف میشکند بازارش
۱_ برامس:
یوهانِس برامس (به آلمانی: Johannes Brahms ) (۱۸۹۷–۱۸۳۳)، موسیقیدان بزرگ آلمانی در سبک رمانتیک است.
۲_ فریدا:
ماگدالنا کارمن فریدا کالو ی کالدرون د ریورا نقاش مکزیکی و یکی از زنان نامدار تاریخ هنر معاصر است. او بهویژه بهخاطر خودنگارههای هنرمندانهاش، مشهور است