صلات ظهر بود ومسلخ مرغ
شناور دانه های پاکی سرخ
به شهر تیره بختان سیه موی
نگاه مضطرب مندی ته جوی
ومردم قاصدک هایی در باد
یکی غمگین یکی ترش ویکی شاد
به بالای گذرگاه باریک وتنگی
سیه رویک جماعت دل تکه سنگی
یکی برجی بلند ایستاده است سیخ
کشانده قامتش در زیر یک میغ
نگاهش گرچه هست آن گردن وتیغ
وسنگین دل کریح منظر سفیهی
کشانده زیر تیغ یک مرغ ریزی
.......نگاه ملتمس مندمرغک ناز
هزاران بار هزاران سوز... آه ..باراز
به خاک افکندیم با کینه وراز
ومحرومم نمودی توزپرواز
امانم ده دمی ای وحشی کین
بخوانم آخرین شورم به آواز
.....چه سخت است غصه خوردن
درد کشیدن
کنایه خنده های جمع دیدن
یا شنیدن
جزای مرغ پر بسته که تیغ نیست
فضای آسمان باید که اوزیست
ازاین وحشی وحشتناک بد کیش
دلم خونین دلم درد ودلم ریش
جماعت کور وکر باشین همیشه
یکی گوید که این نامهربان کیست
.....مکش تیغ ای عدوبرگردن مرغ
نرفته تیغ سویش می شود سرخ
نمی بینی چه می لرزد به دستت
نگاهت می کند ای شور بختت
کشید تیغ وبرید اوگردنش را
فلک آه میکشد از سنگ دلها
که لعنت باد هزاران بار برما(انسانهای قصی القلب وناپاک ....کسانی که ریختن خون دردمندان وبی گناهان برایشان هیچ معنا ومفهومی ندارد )
بهاءالدین داودپور(بامداد)
درود مهربان برادرم
زیبا وتاثیر گذاربود