دوشنبه ۵ آذر
|
دفاتر شعر بهاءالدین داودپور تخلص بامداد
آخرین اشعار ناب بهاءالدین داودپور تخلص بامداد
|
آزادی اندیشه وخدمت به خلق ووطن پرستی همیشه پر هزینه وپر تاوان بوده وهست ستاره ها می آیند ومی روند اما کی وکجا ...گاهی اوقات شرایط به گونه ای پیش میرود که تا مدتها بزرگی نیاید وتمام سخن من اینست که ما انسانها باید قدر شناس بزرگان باشیم واین نکته راهیچ وقت فراموش نکنیم که نبود ستاره ها صدمات وخسارات جبران ناپذیری برای ملتها دارد بیاییم گشاده روی ومهربان باشیم وسپاسگذار خوبان ....
واقعه ی تلخ به دار کشیدن خورشید دوران ابرمرد ایران زنده ی روزگار حسنک وزیر رحمت اله علیه از نگاه یک دل عاشق
قفس تنگ ونفس بند
دگرحسی نمانده برشکر خند
هوای اندرونی نیست خرسند
یتیمیست اینکه باشی ونبینی اهل دردمند
برآنم تا روم درپای هرمند
نبینم روی نامردان که شرمند
یکی بوسهل چون بوجهل دوران
اسیر قدرت وزالوست چوکرمان
که لعنت باد برآن بد ذات پیران
اگر سست عنصران وخشک مغزان
کمی عقل وکمی انصاف می بود
چه خوش بود بخشش خورشید دوران
در این آشوب گری ها وغریبی
نگاه ناامید بی قراران (خواصه نیشابوریان)
زره آمد رهی دور سروجانان
ابرمردیست آن سلطان خوبان
ولیکن اواسیرطعن وکین است
اسیرناسپاسان ...نارفیقان وحسودان
....کمر از داغ خورشید گشته است دال
وخلق افسرده وآزرده بد حال
که اندرکامشان چونان بر کال
واین همهمه را ببین با قال ومقال
.....ببین که
حلقه حلقه ی خلق به هم زده
امیر اعظم آمده
میان جمله سرمده
خبرمده خبر مده که آمده
به مردمان گفته شده
سنگ زنید سنگ زنید
جامه زتن به برکنید
خلق نکرد چنین کار
گفت یکی گر نزنید به سنگ کین
با غضب وباعجله به زر زنید به زر کشید
...آه برما خاک برما
برآسمان حسنک (وزیر)طوفان وزید
آفتاب عمر او چه زود خمید
بر جان پاکش نوری از بالا دمید
در جای جایش بوم وزاغ چون مار خزید
آن قامت سرو کژدم وعقرب گزید
ناگهان همایون اختر جانش به بالا سر کشید
ودرست در زمانی که ابرمرد دوران حسنک وزیر بربالای چوبه ی دار بود ودرست زمانی که روح بزرگ وپاکش از پیکرش جدا می شد من حتم دارم تمام حضار خاصه نیشابوریان ومردم ایران اینچنین با او وداع تلخ وجانسوزی داشتند ودوست دارم شما ایرانی باشرف ووطن پرست با صدای رسا این قطعه را بخوانی وخون گریه کنی که:
ایستاده بمیر ای خسته ی خویش
از زخم زبان از تیغ وتیش
پر شور به مرگ
درقامت سروایستاده به پیش
ای زخمی ریش
وی کشته ی کیش
سرحلقه ی مرگ چون شیر بگیر
چون شیر بمیر محزونیه نیش
زاغان سیه در خاک بریز
سر جانب حق بالا بگیر
ای سرو شهید ایستاده بمیر....
ومیدانم شاید یکی از دلایلی که حسنک وزیر هفت سال بربالای دار ماند در کنار خفقان سیاسی آن دوران دل مکدری وی از اطرافیان وناسپاسی مردم روزگار خویش بوده شاید در آن لحظه ی فراق چنین گفته از خلق ....
اجلم گر نرسد آورمش برسر دار
حلقه برسر ببرم رها کنم این دل زار.....
به یاد ابرمردان تاریخ ساز ایران...امیر کبیر ..فردوسی...وهزارا ن بزرگمرد عهد ودوران
تهفه ای از درویش بود به بوستان ادب وهنر خاک ووطنم ایران امید که قصورم رابه بزرگی دل عاشقتان ببخشایید
ارادتنمد تان بهاءالدین داودپور(بامداد)
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.