اندکی صبر اگر پیشه کنی...
درد تنهایی این چلچله را می فهمی....
تو فقط حرف نزن...
خود این ثانیه ها می گویند...
پشت پرچین صدا
همه ی رهگذران در پی هم...
خش خش گام تو را از نفست می چینند....
و در آن سوی اگر خیره شوی
پشت تنهایی اشعار علی
سوز لبهای چروکیده ی این خاطره را می بینی
و به خود می گویی
شوق نوشیدن یک جرعه از این آب حلالست به لبهای اسیر
پس مرا در قفست جای بده
واژه را در نفست پای بده
به صدا..
و همین بغضِ پر از درد
که از سینه ی من می شنوی
و به تنهایی خود بال بده
و اگر رهگذری تشنه در این خانه نشست
از دل چشمه ی اشکت به لبش چای بده
تو در این حنجره با بغض خدا حرف بزن
نرخ لبخند پر از مهر خدا...
اشک سوزان دل عاشق توست...
پس کمی اشک بریز...
و به بالای سرت خیره بمان ...
این خدا نیست که در بازی درد آور اشک...!!!
به دل شب زده ی غرق غمت می خندد ؟؟
با خدا حرف بزن
او همان نقطه ی دوریست
که نزدیک تو را می فهمد...
با خدا حرف بزن.....
رامتین(علی دهقان)