دوباره عهدی پاره میشود آرام و این یعنی...
باز گم میشود در خویش ،بی نام و این یعنی...
هراس می پیچد درون خانه ی او باز...
مرغ دل پر میزند از بام و این یعنی...
تمام جانش را نوای مویه میگیرد...
شیر مادرش بر او حرام و این یعنی...
ناگاه ،نگاه خیره ای بر گوشه ی دیوار...
بازهم تصویر یک"دل ناکام " و این یعنی...
می دهد پاسخ بغض را فقط یک عکس...
خیره می ماند ،بر درد، چشمهام و این یعنی..
در عکس لبهاش تکان میخورد و هی میگفت:
بیا باور بکن، که من تنهام و این یعنی...
حرفش باورم نشد،حتی در لحظه آخر...
چشمهاش،داشت، بسته میشد آرام و این یعنی...
نیمه کاره شد حرف آخر در گلوی او...
"خدا"...،"حا"...درگلو ماند ،ناتمام و این یعنی....
لحظه آخر سکوت کرد،خسته و بی نام..
رفت، مثل دوش ،که تازه گفت:،سلام و این یعنی...
........
........
........
.........
........
.....و تصویر یک "دل ناکام"
چشمان مادریست
که هنوز هم پر امید
بر خیرگی به انحنای دری بسته دچار است....