جان درراه عشق
درراه تو جان دادن ؛ حاجت که بود مارا
بسیار بجا باشد ؛ مقبول شود جان را
بر عشق تو پا بندم ؛با لطف کرمی بنما
بنمای دلم روشن ؛ از طلعت رخشان را
زیباست عجب رویت ؛ منما تو دریغ از ما
زیبا رخ مــا هستی؛ بنما رخ زیـبارا
با صبر همی سازم ؛ درراه تو جان بازم
باشد که قبول افتد ؛ این تحفه تو از مارا
با خویش همی گفتم ؛ اندر قدمت افتم
در چشم کنم سرمه ؛ خاک کف پایت را
بر خویش همی بالم ؛ عاشق شده ام اکنون
بر عشق تو مینازم ؛ هم از قامت رعنارا
بیگانه شدم از خویش ؛ عشق تو پذیرفتم
دیدم که صفا دادی ؛ ظلمت کده مـارا
عشقت چو شفا بخشد ؛ درد همه بیماران
بیمار شدم اکنون ؛ عاشق بشوی مارا
توفیق رفیقم شد ؛ ای یار رفاقت کن
توفیق زتو میخواهم ؛ توفیق تو بده مارا
با عشق تو دمسازم ؛ بادرد غمت سازم
افسون شدم از عشقت ؛ افسانه بکن مارا
گمنام شدم اکنون ؛ نامم تو بلندش کن
پرواز دهد عشقت ؛ نامم به همه جا را .
چهارم خرداد نود و چهار