غواص دشت
بنام بي كسي با تنگدستي
بنام سادگي در عين هستي
بنام پيچك و نسرين و گيسو
بنام طاق بستانهاي ابرو
تو داسي ، طاقي ، ابرويي جمالي
تو نامي ، جامي ، اكمال الكمالي
بنام رزم و خون و مين و طغيان
بنام شهد نوشين شهيدان
بنام كشور فقر يتيمان
بنام زاري از دست مغيلان
تو آبي ، آسماني ، نابي ، ديري
تو خير انديشي ، اربابي و خيري
تو در انديشه صبحي و نوري
تو انعام خدايان را ظهوري
خدا غواص دشت و آسمانها
خدا در خون ما و اين و آنها
شديم مست وخراب بي نشانها
سپرديم دل به دست ساربانها
به پای اشتران خلخال خار است
ز گنج ساربان هر جا قمار است
به دشت لامكان پروانه گم شد
ميان بيم دل دیوانه گم شد
سوار اشتر و استر شب و روز
كه ما استرتريم از جان جانسوز
حيات آبستن درد است و ماتم
جواب بي كسي ها را دهد غم
شب هجران يار و تار و تنبور
همه ياران به شوق يار در گور
كه در دشت بلا ما را صلا كرد ؟
كه حوا را به آدم مبتلا كرد ؟
كه در خندق بلاي خون فرستاد ؟
كه در گلزار ما افيون فرستاد ؟
كه گفت فرهاد ما پارينه سنگي ست
كه گفتا روم شيرين كيش زنگي ست
خدايا داد ما را دادگر باش
كوير غوطه را آبادگر باش
خدا در لابه لاي آيه خفته ست
خدا خويش از لب تورات گفته ست
خدا خود معني تورات و قرآن
خدا در عرش موران سليمان
بيا هم مشرب نيزار باشيم
بيا تنبيه خود را دار باشيم
تو داسي ، طاقي ، ابرويي ، جمالي
تو در انكار گل هاي كمالي
تو در هر هاله رنگين كماني
تو از قبل از ازل در بيكراني
تو تاريخ كدامين سرنوشتي ؟
كه مي را در دل انگور كشتي ؟
تو بر بلبل لب تكليم دادي
تو بر آدم گل تسليم دادي
كف دستان ما عين كوير است
زمين از روح ليلا سير سير است
ميان ما و مي تفريق نبود
پس ميخوارگي تحقيق نبود
ابوجهل از تو دارد طعنه بسيار
ابوعلم آگهي دارد ز بيمار
تو شبنم را لبي سيراب دادي
تو سقا پيشه گان را آب دادي
الهي چشمه غم را بخشكان
تو حتي جان توتان را مرنجان
الهي درگهت را باز بگذار
مغيلان را تو صد من ناز بگذار
تو در هر منظري صد راز داري
كه در دست نبي اعجاز داري
الهي شوكران را گل فشان كن
حيات فاني اش را جاودان كن
الهي بر لبت زخم گل آيد
الهي بر تبت اخم گل آيد
الهي درد بي دردي بگيري
چو ليلي جام شبگردي بگیري
الهي بر سرت آئينه باشد
گلاب كاشي ديرينه باشد
كه گفت از روزن او نور بردار
كه گفتا از عسل زنبور بردار
كه گفت در لابه لاي گل بباري
كه گفت در جام شبنم مل بكاري
كه در دام تو بلبل را فرستاد
كه بر تاج تو كاكل را فرستاد
الهي بر سرت پروانه افتد
الهي در پي ات پيمانه افتد
تو رامشگر شدي تا رام گردي
مثال بافقي آرام گردي
تو صدها ناز تازي را خريدي
بساط عشق بازي را خريدي
چرا داد و ستد كردي تو با گل
چرا خنديدي بر اصوات بلبل
سزاي گل لبستان جمالت
سزاي لب گلستان كمالت
سزاي پا شبي در جمكرانت
سزاي هر سقوطي آستانت
كه گفت در سر زمين مين باشي
كه گفت در سفره مسكين باشي
دو روز ديگر از امسال باقيست
كه حول حالنا احوال باقيست
باقر رمزی باصر