همسايه ي بانـــو
كاشكي همسايه ي چشم سياهت مي شدم
يا چنــــــان كاباره اي هـــرشب بنامت مي شدم
پايكوبي ها كه مي كـــــردي و مست از باده ها
مي نشستم در كنارت، هم، حلالت مي شدم
دختـــرك حـــالا بيـــا، دل را اسيـــر غــــم مكن
كاش مي خنديدي و من هم غلامت مي شدم
بــــوسه بارانم كن و نام مـــرا آواز كن
كاش از روز ازل من آسمانت مي شدم
من كه آغوشم هميشه جاي امن و گرم توست
كاشکی يـــكبار در ذهنت مُـــرادت مي شدم
راه تـــو از من چـــــرا دور است اي مست نجيب؟!
كاشكي همسايه ي چشم سياهت مي شدم
دوستان عزيز اين اولين غزل من هست و ممكنه ايراداتي داشته باشد. چون رديف شعر براي گذشته است شعرم ترکیبی از حال و آينده شده. ميدانم مشكل داره اگر چه خيلي از نقايص برطرف شده.
اما چون اولين غزلم هست نخواستم زياد احساس رو تغيير بدهم
دوستان نقد يادتان نرود بزرگواران