هلا ای شیعیان آن مقتدا را سر بریدند
هُمای مَه لقای مُصطفی را سر بریدند
درعاشورا چه غوغایی به پا درکربلا بود
جواهر دانه ی آلِ عَبا را سر بریدند
زِ هفتاد و دو یاران، کُشته ها را پُشته کردند
همه شیرانِ دشتِ نینوا را سر بریدند
قساوتها نمودند از نبردِ نا برابر
جوانمردانِ نابِ «هَل اَتی» را سر بریدند
پس از قطعِ دو دستانِ ابالفضل دلاور
پلیدان آن یلِ شیرِ خدا را سر بریدند
نه شرم از روی پیغمبر نمودند و نه قرآن
«خَلیلُ الله و روحُ اللهِ» ما را سر بریدند
به رویِ منبر پیغمبرِ خاتم خزیدند
شغالان ازقَضا «حُسنُ القَضا» را سر بریدند
سَرِ قرآنِ ناطق را به نامِ دین شکستند،
هلا «کَهفُ التُّقی، غَوثَ الوَری» را سربریدند
چنان بَراهلِ بیتِ پاکِ پیغمبرجفا رفت،
که: اَرکانِ کَرَم، بحرِسخا را سربریدند
برای بُردَنِ انگشترِ سلطانِ دلها،
تمامِ غیرت و حُجبِ حَیا را سربریدند
لبِ تشنه خدایا از قفا با دشنه ای کُند،
زِ پیکر زاده ی «بَدرُالدُّجی» را سربریدند
خیانتها به نسلِ آدم از قومِ دَغا رفت
چنان آیینه ی داورنما را سر بریدند
پس از آن پیکرش را با سُتوران مُثله کردند
جوانمردی، شَرَف، صِدق وصفا را سر بریدند
عجب «ذِبحِ عظیمی» را خدا در نینوا کَرد
چو قرآن، در منای کربلا را سر بریدند
مهدوی