گنجشكها به آخر دفتر رسيده اند

گنجشكها ز خانه ی ما پر كشیده اند

انگار عاقبت ز قفس دل بریده اند

حالا سكوت و خانه و اشك و خیال و شعر

تفسیر غربتی ست كه در من تنیده اند

تنها نشسته ام به خیالت ولی چه سود

چشمان عاشقت ز خیالم رمیده اند

من مانده ام میان سكوتی كه لایق است

تقدیر اشك را كه برایش  بریده اند

قلبم هنوز از غم تو درد می كند

انگار تیر عشق ز نافش كشیده اند

بی تو تمام هستی من رنگ حسرت

تعبیر  آیه ایست كه در خواب دیده اند:

افتاده ایم دست خدایی كه عاشق است

مانند قطره ها كه به دریا چكیده اند

من ذره ذره می روم از دست واژه ها

گنجشكها به آخر دفتر رسیده اند.

صبح(راشین گوهرشاهی)