چو روزی گذشت ز اول ماه دی
سبک سیر و چالاک و فرخنده پی
رسیدم به دانشگه و آزمون
بگویم چه کردم در آنجا کنون
نشستیم و دادند به ما برگه را
من آن آزمون را به نام خدا
شروع کردم و تست خود را چنان
سیه کردم آن را چو آب روان
ببود آزمون مخزنَ اسرار شاد
ز درس نظامی ،همان خوش نژاد
چو خواندم من آن را بسی بی شمار
نباید که رنجی بِبُردم ز کار
چو سر رفت زمان اندر آن امتحان
مرورش نمودم دوباره چنان
به پاسخ رساندم همه را چو من
نهادم مَنَش خامه در پیرهن
کنون رفته از دی همی روز چار
نمودم مهیا خودم را به کار
من آن منطق الطیرِ عطار را
چو خواندم روان،پس ببین کار را
به هشتم ز دی درس سعدی همان
که باشد وُرا نام ، بر بوسِتان
سپس حافظ آمد همان شیخ راست
که خواجه چو نیکش بگویی سزاست
گذشت مثنوی، آزمونی که بود
نوشتم جوابش چو بسیار زود
سپس صائب آمد، همان ترک شاد
سزاوار این است که او زنده باد
به سر آمدِ آزمون های من
درست آنکه خسته شده جان و تن
کنم من مهیا قلم را درست
بباید که ارشد ز بهمن بِجُست