چندان بنالم از غمت، تامرغ حق رسوا شود
اینقدر بکوبم درب را، تادر برویم وا شود
من شیفته مـوی توام، آشفتـه روی تـوام
رحمی بکن براین دلم، مگذار او رسوا شود
گفتی تو صبر کن میکنم، صبر مرا باشد زیاد
من لاجرم صبر میکنم، تاغوره ها حلوا شود
دارم یکی گمگشته ای، دنبال او گردم همی
خواهم مرا یاری کنی، تاگم شده ام پیدا شود
دستم بگیر ای راهنما، راه سعـادت را نــما
محتاج میباشم به تو، مگذار سرم غوغا شود
حلال مشکلها تـوئی، امیـد بـر دلها تـوئـی
در دل مراباشد امید، تادل بسی شیدا شود
ای صاحب نون ولقلم، ای مخزن جودو کرم
محروم نشد کس ازدرت، خواهم برویم وا شود
گیری ز، زنده جان را، جان میدهی هرجسم را
اینک مـن بیمار دل، خواهم دلــم احیـا شـود
عمرم گذشت بیهوده وار، هستم بسی امید وار
ایام باشد زود گـذر، امــروز هــم فـردا شود
تشویش دارد این دلـم، اینجا نباشد منـزلــم
ای خوش که باشد کوی تو، جائی مرا ماوا شود
صبر میکند گمنام تو، چون دوست داری صابران
هرکس که صبر دارد همی، ازغوره اش صهبا شود.