چهارشنبه ۷ آذر
|
دفاتر شعر محمد شریف صادقی
آخرین اشعار ناب محمد شریف صادقی
|
گر هر کسی به جای خودش بود در مصاف
یک کارِ خُردِ خلق نمیرفت بر خلاف
قالی اگر که بافتهای در تمام عمر
خالی به ادعای سیاست سخن مباف
سر بِسْپری چه بر سخنِ سُست واعظان؟
مفتی چه گفته است به جز حرفِ مفت و لاف!
گویی که در مرض همه بگذشته عمر این-
سَربند بر سرانِ بِخُفتیده در لحاف
دیدی سَرِ جوان سَرِ دار و هم این ببین:
پیرانِ سَرْ خرفت که غرقند در خُراف
گفتند بس مرا که به اصلاحِشان بکوش
وللّهِ پُر از عقدهٔ کور است این کلاف
صد فاحشه به شهر و صد طفلِ بی پدر
لیکن که تارِ موی زنِ ماست بی عفاف
حرّاف شهر ما که تَبهکارِ حرفه ایست
گوید مراست حرفهٔ در حرفِ انحراف
ای واعظ ار ز صحبتِ نو هست، آن بیار!
وز حرفهای کهنه بکن گوشِ من مُعاف
گویم نصیحتی به تو جانا! به جان شنو!
از این شناس هر سخنِ حقّ و هر گزاف:
اینان که در فریب به شُورند و متحد
رسوا کنند یک دگری، وقتِ اختلاف
این دینِ چون فلز که نه نرمش نشان بداد،
نشکستش این زمانه اگر داشت انعطاف!
در حرف ماندهای اگرت دل ببستهای...
کی صخره درک کرده الف لام میم و قاف
مندیش، صادقی به دهانش نَبُد زبان!
بُرّنده است! زان سبب افتاده در غلاف
|
|
نقدها و نظرات
|
درود. خیلی ممنون از نقد شما. اصلا من برای همین کامنت ها شعر میگذارم. قبل از ادامه بگویم این شعر را مدت ها پیش سروده ام. درباره زبان حق با شماست و زبان ما باید به امروز نزدیک شود البته من درباره معنای «نزدیکی» حرف و حدیث دارم. راستش را بخواهید من دو سوال بسیار مهم دارم و فکر میکنم سوال عدهی زیادی از شعراست و آن این است که چه چیزی «یک شعر را ماندگار میکند» و چه چیزی باعث میشود یک شعر «انسان را از جایش بلند کند!» یعنی احساساتش را به تمامی برانگیخته کند. پاسخهای متعددی به این سوالات هست و من نمیخواهم بگویم جواب را میدانم. اما برخی افراد یک بعد مسئله را به «زبان» شعر مرتبط میدانند. دربارهٔ زبان شعر آقای فرجی موافقم (خودم چند بار به محضر ایشان رسیده ام و اشعارشان را شنیده و خوانده ام) اما درباره منزوی یک مقدار شک دارم: منزوی اصلا از «آرکاییسم» رویگردان نیست اتفاقا به شدت در شعر او شایع است تا حدی که گاهی من دهنم باز میماند که چطور یک شاعر معاصر ما انقدر از اصطلاحات قدیمی استفاده کرده! مثلا من هرگز از کلمه «رطل» یا واژههای سخت در شعر استفاده نمیکنم. حالا قضیه این است که: منزوی کمتر از ساختارهای نحوی قدیمی استفاده میکند به نظرم؛ یعنی تا حد زیادی گرامر شعرش شبیه دستور زبان امروزین است؛ ضمنا یکسری مضامین جدید (مضامین طبیعی، علمی، عاطفی و...) را استفاده میکند (به یاد دارم در غزلی به «شفق قطبی» اشاره کرده بود و تصویری جدید خلق کرده بود) که البته بیدل دهلوی هم مضامین جدید خلق کرده (بیشتر از هر شاعر دیگر) اما خب مثل منزوی زبانش صمیمی نیست. حالا مشکل من با شعر حسین منزوی چیست؟ من حس میکنم شعر منزوی به طرز دیوانهواری زیبا و تکنیکی است اما برای من سرد است! این حرف من قطعا گستاخی است و من عددی نیستم که بخواهم نظر بدهم اما شخصا (به هر دلیلی) شعر منزوی مرا از جایم بلند نمیکند؛ ذهنم را نمیرقصاند. شعرهایش اکثراً آتش ندارد. زیباست زیباست. همین. من به دنبال ماوراء زیبایی میگردم. ضمنا منزوی اهل اطناب است برخلاف حافظ و مولانا و سعدی. جریان معنا در شعرش کند است. بیت اول تا پنجم دقیقا یک چیز میگوید فقط با مضامین مختلف (این کار در قصیده ممکن است پسندیده باشد اما در غزل راستش روی اعصاب است). پوزش بابت طولانی شدن کامنت من. | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیباست