من عشق را در کنج چشم مادرم جا کرده ام
خود را رها چون بچگی در دست بابا کرده ام
دور از هیاهو ی زمان رفتم به باغ کودکی
از موی سر تا پا گِلی، با خاک صحرا کرده ام
در دفتر شعرم ولی انگار روی یک ورق
با خاطرات کودکی طرح معما کرده ام
می سازم اکنون موشکی با برگه ی مشق حسن
چون دفتر مشق خودم را قبلا امحا کرده ام
بر لقمه ی نانِ نقی، گازی زنم من دزدکی
زیرا که کیک خویش را بر زهره اهدا کرده ام
آموزگار امروز هم عباس را کرده فلک
با پای لرزان زیر چشمی من تماشا کرده ام
خطی کشم از روی لج بر دفتر نقاشی اش
بغض گلویم این چنین من آشکارا کرده ام
بزغاله ها از باغمان رفتند سوی منزل و
از خستگی در گوشه ای از باغ لالا کرده ام
هر روز با پول تقی من می خرم یک بستنی
جای پدر بر دفترش من جعلِ امضا کرده ام
با وعده ده تا پفک، آلوچه و خرما خرک
با هم کلاسی های خود تمرین منها کرده ام
در زنگِ املا می روم من در کنار پنجره
زیرا تقلب های بسیاری در آن جا کرده ام
شیرین زبان چون یوسفم تا نزدشان حاضر شوم
من عاشقِ خود دختران، همچون زلیخا کرده ام
گوید گدای سامرا بر من زن همسایه مان
از بس پیاز و گوجه و نان زو تقاضا کرده ام
من گشته ام بی آبرو همچون شبان قصه ها
از بس شکستم شیشه و فی الفور حاشا کرده ام
در دشت زیبا با شعف دنبال طوبی گشته ام
من کاج دل را زینتی با یاس و مینا کرده ام
درودبرشما جناب محمودی عزیز
بسیارزیبابود