سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید |
|
|||||||||||||||||
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است. |
با درود
و بیمقدّمه:
1ـ نمیدانم "خاموش" در انتهای مصراع اوّل چه وظیفهای دارد ولی وزن را مختل کرده است. بهترین حالت در اینجا این است که پس از مصراع، به عنوان مصراعی جداگانه بیاید (با نشانۀ تعجب، برای خطاب و دستور). آوردن "خاموش!" پیش از مصراع اوّل هم مانعی وزنی ندارد یعنی در هیئت یک مصراع میتوان آورد امّا وجود "آه ای" از نظر مفهومی منعی نانوشته است یعنی نمیتوان دستور داد که "خاموش!" و بلافاصله ادامه داد: آه ای...
یک کار خوب شاعر در اینجا این است که پس از «آه» ویرگول نگذاشته است زیرا هایِ «آه» در اینجا ساکن نیست بلکه با «ای» ادغام میشود... (آه ای > آ هِیْ [ـ ـ = مس تف] و اگر ویرگول گذاشته میشد، درنگی را القاء میکرد که آن درنگ عملاً خللی در وزن را باعث میشد.
"ح" (در "مسیح") در اینجا در صورتی (از نظر وزنی) پذیرفته است که یا در پایان مصراع باشد یعنی با آن سخن تمام شود، و یا پس از آن طوری سخن را ادامه دهیم که این "ح" ـ که ساکن است ـ با گرفتن (یا ربودن) حرکت حرف مابعدش، متحرّک شود و در هیئت هجایی بلند ادغام و ظاهر شود. خلاصه، منظور این است که جایِ "خاموش" از نظر وزنی آنجا نیست.
2ـ اگر بخواهیم از نظر مفهوم و رسایی کلام دقیق شویم، سخن به درازا میکشد مثلاً در مصراع دوم این پرسش در ذهن خواننده شکل میگیرد که فاعل جملۀ مصراع دوم (در واقع) کی یا چیست؟ خودِ مسیح که نمیتواند باشد زیرا او (از نظر باورمندانش) درد و گناهِ دنیایی را بجان خرید تا نجاتشان دهد و غیره. و اگر "دنیا" در مصراع بعدی این وظیفه را دارد، پس منطقاً باید جای این دو مصراع با هم عوض شود. و اگر اینها نیستند پس "کجه پیدا کنم شمشاده نی ره" [یعنی: کجا پیدا کنم نیِ شمشاد را؟؛ "نیِ ساخته شده از چوب شمشاد" تقریباً مفهوم "پرتقالفروش" معروف را هم دارد.] و سخن همینطور شاخهشاخه و درازدنباله میشود.
بنا بر این، برای حفظ تمرکز، تنها به چند نکته اشاره میکنم.
پایۀ وزن شعر، مستفعلن [ـ ـ ^ ـ] است یعنی شعر متّحدالارکان است و شاعر در شعر نیمایی با این وزن، میتواند هم مصراع را با یک هجا تمام کند و هم با چندین رکن.
دال در "نهاد" (مصراع دوم) اضافه بر وزن است:
اینسان نهاد بر گردۀ انسان صلیبش را؛
این سان ن ها = مستفعلن؛ رکن اوّل تمام شد. پس از این باید قاعدتاً دو هجای بلند متوالی بیاید (مس + تف) و پس از آن یک هجای کوتاه (ع) و باز یک هجای بلند (لن) و رکن تمام شود. امّا در اینجا درست پس از لنِ اوّل، یعنی دقیقاً در آغاز رکن دوم دال نشسته است به اشتباه. حال که این اشتباه شده است، و در عین حال از سیرتِ گفتۀ خود خوشنودید، اوّلین کاری که باید کرد این است که ببینید آیا میتوان با جابجایی همین واژهها (همنشینی) آن اشتباه را جبران کرد یا نه. اگر نشد به دنبال تعویض واژگان (جانشینی) بروید.
همین کار را در این مصراع میکنیم: تمرکز میکنیم و واژهها را در ذهن خود (یا روی صفحه) جابجا میکنیم و نهایتاً شاید صورتی مناسب پیدا شود که آن اشتباه (دالِ ساکن در جایِ هجای بلند) هم اصلاح شود. در اینجا چنین میشود؛ در این صورت از مصراع:
بر گردۀ انسان صلیبش را نهاد اینسان؛
حتّی یک حرف هم کم و زیاد نشده است و در عین حال آن خطا پوشانیده و کلام روان شد. جمله هم نارسا نشد. تنها کار انجام شده در اینجا جابجا کردن کلمات بوده است. در این صورت تازۀ مصراع، دالِ "نهاد" با "این" (از "اینسان") ادغام شد و دیگر خودش فضایی از وزن شعر را اشغال نکرد که وزن بلغزد.
3ـ باران به من گفت در ترنّمهای دلگیرش
در اینجا هم "ت" در "گفت" اضافه بر وزن است. در اینجا اصلاح وزن به آسانی مصراع پیش نیست یعنی نمیتوان فقط با جابجایی کلمات وزن را اصلاح کرد. پس به ناچار یا باید با جانشینی واژهها به صورتی دلخواه و درست برسیم و یا با کاستن و افزودن. مثلاً این مصراع را میتوان چنین اصلاح کرد:
باران در اثنای ترنّمهای دلگیرش به گوشم گفت
[ـ ـ ^ ـ / ـ ـ ^ ـ/ ـ ـ ^ ـ/ ـ ـ ^ ـ/ ـ ـ ^ = مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفع(مفعول)].
(از "اثنا" اصلاً خوشم نیامد، خودش آمد.)
به یقین خودِ شاعر با تمرکز، میتواند چندین صورت زیباتر و رساتر بنویسد و سرانجام بهترین را برگزیند. زیرا برای کسی جز او بسیار سخت است که به تصاویر ذهنیِ او دسترسی پیدا کند.
حال اگر در بیان، بهنوعی تکرارِ آن سخنِ باران نشان داده شود، هم آن حزنانگیزیِ کلافهکننده بیشتر نمایان میشود و هم تداعی پژواک را در ذهن خواننده به تصویر میکشد و به گوش جانش میرساند:
الف)
در گوش من میگفت باران در میانِ نغمههایِ سخت دلگیرش:
«دیگر سراغت را نمیگیرد»
ب)
دیشب میانِ نغمههایِ حزنانگیزش
[ـ ـ ^ ـ / ـ ـ ^ ـ/ ـ ـ ^ ـ/ ـ ـ]
تکرار میکرد این سخن آرام، پچپچوار
[ـ ـ ^ ـ / ـ ـ ^ ـ/ ـ ـ ^ ـ/ ـ ـ ^]
در گوش من باران:
[ـ ـ ^ ـ / ـ ـ]
«دیگر سراغت را نمیگیرد»
[ـ ـ ^ ـ / ـ ـ ^ ـ/ ـ ـ]
(صورت "ب" رساتر است)
یعنی در ذهن خواننده، مصراعِ «دیگر سراغت را نمیگیرد» چندین بار، مانند پژواک تکرار میشود. در تغییر دیگر، یعنی «دیگر سراغت را نمیگیرد» بجای "دیگر سراغم را نمیگیری" هم ظرافتی هست.
4ـ در باتلاق زندگی بیدست و بیپایی؛
مخاطب هرکه باشد، «بیدست و بیپا» زننده است. درشتگویی است، سخنِ سرد و سخت است؛ و پرهیز کردن بهتر است.
5ـ با خویش قهری؟ یا غرق خود خواهی؟!
در اینجا لغزش وزنی داریم: با خی ش قَه = مستفعلن / ری یا = مس تف، قاعدتاً پس از این باید هجای کوتاه بنشیند امّا شاعر پس از آن هجای بلند و سپس کوتاه آورده است: غر ق، یعنی با ری + یا + غر + ق رکن را بسته است. به عبارت دیگر، شاعر مفعولات را بجای مستفعلن و در رکن بعدی هم مفعولن (ناتمامِ مفعولات) آورده است: خود خوا هی (مفعولن).
در اینجا نکتهای هست: هرکس که اندکی با شعر مأنوس باشد، اگر از مصراع «دیگر سراغم را نمیگیری» تا این مصراع، یعنی شش مصراع را پشتسرهم بخواند، تا برسد به مصراع "با خویش قهری یا غرق خودخواهی"، این تغییر وزن را حس میکند حتّی اگر از عروض چیزی نداند. یعنی تغییر ریتم و شکست آهنگ آشکار است. در صورتی که اگر از مجموع دو دریچۀ قواعد خشک عروض و گشادهدستِ شعر نیمایی نگاه کنیم "گناه کبیره" هم رخ نداده است: در رکن دوم از اختیار قلب (جزو اختیارات) استفاده شده، یعنی جای یک هجای کوتاه و یک هجای بلند با هم عوض شده است: ـ ـ ^ ـ (مستفعلن) > ـ ـ ـ ^ (مفعولات). و در رکن بعد هم این تغییر را میتوان فرض کرد با این تفاوت که رکن تمام نشده، یعنی آن هجای کوتاه اصلاً نیامده است.
امّا مسئله از سویی این است که مثلاً مستفعلن مستفعلن مفعولات (که بنیان بحر سریع هم هست) از اساس خوشآهنگ و مطبوع نیست و به همین دلیل معمولاً از زحافات این بحر استفاده میشود، و از سوی دیگر این مفعولات در میانِ تکرارِ گوشنوازِ "مستفعلن"ها خوش نمینشیند. به این دلایل بهتر است که مصراع اصلاح شود. مثلاً بجای آن میتوان گفت:
با خویش قهری یا که غرقی
ـ در درونِ برکۀ کمعمقِ خودخواهی؟
و یا هر صورت دیگر، تا از آن حالت ناهماهنگی بیرون رفت.
6ـ مصراعهای 14 و 15:
حتی تویی که مهربان بودی
اینک تو هم بازیچهی دستان دنیایی
پرهیز از تکرارِ "تو" در این بیان بهتر است؛ مثلاً: میتوان بجای "اینک تو هم"، این روزها، یا در این زمان آورد:
حتی تویی که مهربان بودی
این روزها بازیچهی دستان دنیایی.
با چنین تغییر و یا مانند این، از دست "اینک" هم خلاص میشویم که امروزه تداول بسیار کمی نسبت به گذشته دارد.
7ـ بر بال مرگ پرواز را بی بال آغازی...
گافِ "مرگ" اضافه بر وزن است و برای همین هم شیشۀ وزن مصراع ترک برداشته است.
دریافتی روشن از مفهوم جمله و منظور ذهنِ شاعر ندارم گرنه نمونۀ اصلاحی مقبولی ارائه میشد. بدون توجّه به معنی، و تنها جهت قیاسِ روانیِ سخن، و بازگشت به وزن اصلی، به تفاوت وزنی دو صورتِ بالا و زیر دقّت کنید:
بر بال مرگ آغاز [کن] پرواز بی بالی.
اینجا با گافِ "مرگ" همان کار شد که با دالِ "نهاد" در مصراع اوّل؛ البتّه با اضافه کردن فعل "کُن".
تناسب آوایی "پرواز" و "آغاز" از سویی، و نوعی پارادوکس یا تناسب معکوسِ "آغاز" و "مرگ" از سوی دیگر، مصراع را زیبا خواهد کرد اگر با دقّت و بر اساس ارادۀ ذهنی شاعر اصلاح شود.
امیدواریم در آینده اشعار بهتری از بانو مهتدی گرامی بخوانیم.
با مهر و احترام