دوشنبه ۱۳ اسفند
|
دفاتر شعر بهاءالدین داودپور تخلص بامداد
آخرین اشعار ناب بهاءالدین داودپور تخلص بامداد
|
کما
آخرین روزای تابستان بود
هواگرم وسوزان بود
آسمان شهر تیره ودود آلود
بودبزرگمردی زمینگیردوران
بی رمق پيچيده برملافه وتخت
مردی سرسخت به روزگار سخت
درجدال بامرگ وزندگی
باتنی خسته ومجروح ازایام
بیست و یک روزدرکما
یک تنه درآخرین مصاف
پرنده جانش میل به رهایی داشت
ومانگران ومضطرب
درپیچ آخرراهروهای بیمارستان دربرزخ وجهنمی ازناامیدی
برای آخرین بار
آمدم برسربالینش نگاهم دوخته به چشمان فروبسته اش
انداختم دستی به زیر سرش
صدایش کردم
ندادجوابم را
نجوایی کردم بااو
ظرفی پرازخونابه کناربستر
تنی سردوصورتی رنگ پریده
گویای وداعی تلخ وکشنده بود
اورفته بودآرام وبی صدا
با تکلف امابی ادعا
رها وآزادازهرتعلق خاطری
وهنوز باگذشت ایام
طنین صدا وگرمی نگاهش
مرامی خواندنزد خویش
ازهمین حوالی...
پدرجان روحت شادویادت تاابددرخاطرم جاودانه
بهاالدین داودپور. بامداد
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
فاتحه و صلوات