موجی از اعتیاد
بغض ناخورده گلویش را لای تصویر شاد می پیچد
شال گلدار نیمداری را مثل یک شهرزاد می پیچد
سن و سالی ندارد اما او تجربیات تازه ای دارد
در خیابان شهر تنهائی بوی عطرش زیاد می پیچد
روی درد نهفته اش دنیا نمکی بی بهانه می ریزد
زخم ناسور تن فروشی را لا به لای ضماد می پیچد
دستهای نحیف لرزانش گرد چیزیکه نیست می لغزد
در نفسهای سرد بی جانش هرم آه از نهاد می پیچد
سرخوشی را بهانه میگیرد روی پهلوی درد می چرخد
برکی از اسکناس بی ارزش به تن یک مداد می پیجد
فندک سارق قدیمی را ناز شصت بهانه می سازد
بین دهلیز قلب و شریاتش موجی از اعتیاد می پیچد
بعد عصیان بی محابایش کودک نورسیده ای دارد
برگ برگ تن حریرش را توی دستان باد می پیچد
به بغل میکشد نگاهش را بوسه میگیرد از نفسهایش
تکه الماس نازنینش را به کلاهی گشاد می پیچد
گرچه توجیه کار ممکن بود متن طومار بهتری باشد
پای رویای آرزویی که مادر او را نداد می پیچد
میبرد ماهتاب رویا را میفروشد به مرد خوش پوشی
یک نفر در مسیر او اینبار بسته های مواد می پیچد
♤♤♤
شعری زیبا خواندم از قلمتان