چهارشنبه ۷ آذر
|
دفاتر شعر روح اله سلیمی ناحیه
آخرین اشعار ناب روح اله سلیمی ناحیه
|
روزی که اخرین طلوع خورشید برای من بدون تو و اولین غروب من به دور از تو خواهد رسید،
درست وقتی که از تمام این جهان، دنیای من نفسهای آخرم هست که به شمارش افتاده اند،
جهد خواهم کرد در ان لحظه ای که هستی ام تنها یک نفس آخرم هست تو نیز باشی،
ان دم که اخرین نفسم در امد یاد و خاطرت را از من بیرون اورد تا اخرین نگاهم را بدون پلک زدن بر ان نفسم بدوزم که اگر فکری هنوز هست تورا با ان نفس در رفتن ببینم و بیندیشم که تا اخرین نفسم ماندی ودرست وقتی جانم بران نفس بند بود ان را نیز باخود بردی
بعد از سفرم از این جهان نمی دانم کی و کجا و از چه کسی خبر رفتنم را خواهی شنید اما مطمئنم ان خبر را ان اخرین نفسم برایت می رساند،
دوست داشتن زیبا بود ،
عشقی که خاموش نشد
سالها در جنگی برای صرف هزاران دلیل تا خاموشش کنم
اما فقط یک خواستنی با عمقی بی انتهایش نگذاشت ،
این روزها دیگر نه می خواهم کنار گذارم و نه کمترش کنم
بلکه چنان با یک عشق ِ درونی اخت شده ام که از هر عشق و عاشقی واقعی زیباتر است
بیشتر روزهایم در تنهایی و در خیالاتم می گذرد
شروعی از بهار تا امدن پاییز
واز پاییز تا بهار
چنانم بر این افکار که گویا طبیعتم با طبیعت یکی شده
طراوت و زندگی و زیبایی
زردی و اندوه و سردرگمی و سردی،
در تاریخ عشق من روزگار با دقت و همتی تمام و شروع می شود
اما شدت و حدت عشق با تمام رفت و گذرها در کمال و زیبا شدن است
چون هنوز
تورا در خیالم هر روز باخود به زیبایی های بهار میبرم در ان دشت ها و کوههایی که هر وقت بودی با تمام شوق تماشا می کردی ، در چمن زارها در لابه لای عطروبوی تازه طبیعت عطر تورا میگیرم دست هایت را به دست بهار می دهم تا بمانی و من هر روز پیدایت کنم
تا ببرمت به کوچه های گرم و زیبای تابستان زیر درخت ها و گندم زارها
در نگاهی بی پایان بر افقی از دیدن
دوست ندارم هیچ وقت از تابستان بگذرم
دیدن برداشت گندمها مرا مضطرب می کند
افتادن میوه های رسیده چشمانم را پر اب ،
مگر هرچیزی که به اوج و کمال رسید باید تمام گردد ،
سکوت درختان بعد از چیدن میوه ها چقدر غمگینم می کند
گویا هیچ حواسی نمی ماند برای زیستن وبرگ و بالش و کم کم می ریزد
در انتهای تابستان چون گم کرده ای که هستی اش را پیدا نمی کند
به هر سویی در گذرم
روزی با رودخانه ها
روزی با کوهها
روزی با جنگل
روزی با غریبه ها
روزی با خیابانها ،
چرا اینگونه وحشت اور است هر چیزی در جانکاهی است ،
ان روزها مرا نیز چنان شد
در نهایت عشق و دوست داشتن
در رسیدنِ یک عشق زیبا ،
ناگهان کم رنگ تر و کم حرف تر و کم توجه تر شدی
و رفتی ..
چقدر سخت بود سردی نبودنت را در خیال زرد پاییز باید تحمل کرد چقدر سخت بود مسیرهای پوچ زندگی را بادروغ سرهم کردن
وای از ان نم نم اول باران را که چون رگبار گلوله بود بر من
هروقت باران می امد گم میشدم تا نباشم
گذشت روزها و هفته ها، شمردم ماه ها را ، تحمل کردم سال ها را تا بفهمم که عشق زیبای اش بر همین است که درلا به لای تمام این اندوه وغم ها
گم نکردن را خوب بلد است
عشق همین است ،
همین یک قطره اشک الانم ،
همین گوشه ای نشستن و نوشتن الانم ،
همین مرور تمام روزها در هر روزم ،
همینکه هیچوقت نتوانی رها کنی را ،
هرچند در ظاهر چیزی برای رها کردن نباشد ،
و مثل همیشه که حتی در تلخ ترین لحظاتم نیز تکرار کردم باز هم می گویم
آرزو می کنم هرجا و هر آنت کنار هر حس و حالی زیباترین و شادترین روزها را داشته باشی .....
|
نقدها و نظرات
|
درود و احترام استاد فخوری بزرگوار لطف دارید بر حقیر حقیقتش من شاعر نیستم نویسندگی ام همینطور چون هر چیزی بنویسم بیس دیقه تا نیم ساعت بوده بدون فکر و با احساسم اما به شدت حقیقت را دوست دارم خوب یا بد از دست این متن نتوانستم رها شوم بنظرم عشق اصلا چیزی که گفتند نبوده یجورایی ظلم و جور وستمی شبیه خودکشی است عشق را به ما درست نگفتند و ما نیز کج دیدیم اما واقعیتش مرا خم کرد منتظر تحلیل شما هستم سپاس🌷🌷 | |
|
سلامی دوباره چقدر خوبه آدم عاشق باشد چقدر دلنشین است آدم از عشق بنویسد عشق بزرگترین هدیه آسمانی خدا به مجموعه طبیعت که شامل انسانها نیز می شود کسی که عشق را تجربه نکرده نمی تواند قضوات منصفانه داشته باشد و اما ... عشق مراحلی دارد و من نمی دانم شما در کدام مرحله اش قرار دارید مرحله آخر گریز از محبوب و پناه بردن بخود عشق است که این برای خودش فلسفه ایست عزیزم | |
|
البته شکسته نفسی فرمودید به هیچ عنوان نمی توان منکر قلم ژرفناک وتوانای شما شد | |
|
وجودتان بی غم و اندوه جناب فخوری عزیز اینکه فرمودید در انتها پناه بر خود عشق بردن علی بود ولی دران مرحله دقیقا میفهمید که درست در ابتدای عشقید یعنی تازه به ابتدایش رسیدن است حس و حالش را اصلا نمی توان گفت ولی چیزی شبیه اگاهی حقیقی است نه می شود کنار رفت و نه اصلا اختیاریست اما میدانم که عذابیست واقعی ولی شیرین در نهایت تنهایی 🌹🌹🌹🙏 | |
|
درود و احترام بر بانوی گرام شعر ناب باتمام وجود سپاس گزارم 🌹🌹🌹🌹🙏🙏 | |
|
درود بانو حسین زاد بزرگوار امروز تصمیم داشتم شعر ترکی که دیروز نوشتم بذارم می خواستم ترجمه کنم که خیالم در گذشته درگیر شد عاشقانه من تماما اندوه است اما ندیدم که عشقی در اصل و ذاتش چیزی جز اندوه باشد مگر اینکه گذری بوده و عاشق و معشوق از چنگش فرار کردند عشق ظالمترین و داناترین دشمن ادمه سپاس 🌹🌹🌹🙏 | |
|
درود مجدد استاد گرامی امیدوارم به زودی ثبت کنید تا از خواندش لذت ببریم به گذشته ها فکر نکنید...یاد گذشته ها روح و جسم ادم را پیر میکند امیدوارم از این به بعد زندگی برایتان تماما شیرینی و شادکامی باشد عشق ظالم نیست متاسفانه بعضی معشوقه ها ظالمند ایامتان پر از شادی و عشق⚘⚘ | |
|
درود و ارادت استاد فتحی عزیز و بزرگوار سپاس گزارم 🌹🌹🌹 | |
|
درود بانوی ادیب و عزیز این لطف شما بزرگواری شماست مطمعنم شما شاعری بزرگ می شوید 🌹🌹🌹🌹 | |
|
امیرجان خوب باشی رفیق امیدکه با نابودی جهل و خرافات حالمان روشن و شاد باشد وجودت بی بلا و نیکبخت🌹🌹🌹🌹 | |
|
الهی آمین به امید اون روز همچنین رفیق جان | |
|
درود جناب ایوری عزیز رنج یا شکوه واجبه راه است و من شاید نوعی مسیر را که پیمودم گفتم 🌹🌹🌹 | |
|
دقیقا چنان است که فرمودید ،شعور شعور معناست و فارغ از نیاز سپاس از نظرتان بسیار مرا خوش بود خواندن این نظرات شما 🌹🌹🌹🌹 | |
|
درود بر بانوی روشن بین و اگاه ،بانو قشقایی گرام سپاس از نظر عالی شما 🌹🌹 | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
با اجازه تون دارم تجزیه تحلیل می کنم متنتون را