دو چشمش دوره ی آموزش گرداب می دیده
که معمار غرورم خانه را بر آب می دیده
صدایم می کند گویی مرا الله می خواند
صدایش را موذن زاده هم در خواب می دیده
دلم می خواهد او عاشق شود ، من عاملش باشم
عزیزِ مصرِ چشمانش هیاهوی دلش باشم
شبیه آرزوی بچگیِ پشت یک شیشه
مرا رویا بسازد زیر کرسی ، مشکلش باشم
شده ورد زبانم این کلیشه ، "دوستش دارم"
به قدر وصله های خاک و ریشه دوستش دارم
شبیه درد لذت بخش یک دندان لق در خون
اگر دردم شود حتی ، همیشه دوستش دارم
عزیزم گفته بر بامش پریدن عرضه می خواهد
تحمل کردن درد رسیدن عرضه می خواهد
تحمل می کنم اما نمی دانم که از معشوق...
جوابِ کوچک "نه" را شنیدن ، عرضه می خواهد ؟
اگر چه عطر دل دادن به ظاهر رنگ و بو دارد
ولی هر ماجرایی سکه هایش پشت و رو دارد
نمی بیند کسی در چهره ام هیچ اعتراضی را
چرا که سینه ی مردانه صد رازِ مگو دارد
تمام زندگی را پشت خط عشق مشغولم
سرانجامم شروع مرگ شد ، من غیر معمولم
کسی که فکر می کردم نگهبان چراگاهست
سواری می کند بر اسب احساسات معلولم