از شرح قلم درس بودن. آموختم
و از کرم او. بود. که سخن گفتن. آموختم
از جنمش. دل. شدم دل داده شدم
بی آنکه بینم جنمش جنم. زآن. آموختم
سر مقش در نقته. احساسم داد او
با احساس وجود ش نقته پر گال. زآن آموختم
صبر برد مرا تا جایی که به ارزش رسید
از گذر کوی او صبر و ضفر و ایمان آموختم
هر جهت گشتم چشمم به دیدار تو آمد
با خودم گفتم دل رفت و دل دادن آموختم
دل من با تمام من بودنش هیچ نبود پیش او
از صبحی که نمی آمد یاد رفتن. آموختم
از مرغ سحر که می خواند هر شام. در خواب. دلم
قصه ی کوزه گری که می ساخت از تن انسان. آموختم
من هر چه که با شم از هنرم. در آمان
از هنر خسرو. دوران خال به نخدان آموختم
شعیه. جاحل گر چه خرد کرد من و آسی
از کرم. ماه. جهان خنده ی حیران آموختم
هر چه که دیدم از جور حسود من ستم
بی هنری از جوهر پوچ در کفن آموختم
هر احظه که دیدم. در حال نصحت بود پیر. زمان
از گذر مرداب. دل ره گلشن آموختم
چند روزی به گرد پیر محاسن سفید. گشتم
دیده. ربود. تار سپیدش. دوری زآن. آموختم
گلی. بودم. چند روزی به روی تاقچه ی. او
تا پژ مرده دیدم گلی. رفتن. آموختم
بسیار زیبا و جالب بود