....................صدا.................
گوشم از فاجعه ی حجمِ صدا لبریز است
گاه میزی به سر و گاه سرم بر میز است
بوقِ اِشغال زده خط کسی آن بالا
تابدانیم که امشب، شبِ رستاخیز است
بویی از جنس صدا می پلکد در اینجا
به گمانم لجنی از سخنِ چنگیز است
آهی اینجاست هنوزم ز فرهاد، که صبح
اجلش آمد و شیرین، گُلکی شب خیز است
ماندگار است صدایی که انا الحق گویان
پیشِ چشمان کران، کافرِ حلق اویز است
برگ با جیغِ کمی له شده اش می خواند
کفش تاریخ مُبراست، گنه از پاییز است.
جای آن زخم ِ سلامی که به آدم کردی
سرطانی شده و چشمِ تواَش تجویز است.
الغرض، صحبت یک عمر ز ناکامی ما
قصه ی یک لگد از آن پشه یِ ناچیز است.
میرم از کوچه ات (آبی) و ببخشم کِه کَم است
حجم این سردی آهی که کنار میز است.
.......شاهرخ
دوستتان دارم
امیدوارم خوش باشید
بهترین عید، همان است که
در تنگ بلور امسال،
ماهی قرمز تان
پس بدهد یونس را.
.............سال نو مبارک...........
عالی بود و در اوج لذت بردم
قلمتان نویسا
بمانید به مهر و بسرایید
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷