ای که صاحب کرمی ای که محبوب منی
با عرض سلام آمده ام ای خورشید عالم تاب من
صاحب دل این بی صنم هستی ای آفتاب من
ای جمالت همه حسن وکمالت همه جود
سایه ات مثل باران پر زرحمت پر زعود
دل و دین این حقیر در گرو مهر تو است
جانم از فتوای تو تا به ابد پاینده است
چنان آتشت در جان من زبانه میکشد
گویی سالهاست نقش خیالت شراره میکشد
هردم که دلم به یادتان سجده میکند
دلم آرام از زبان چشمم چکه میکند
جانم به فدایت ای زلال شب هایم
چرا نیستید؟کجا ببینمت ای ماه تنهایم
هر زمان میلم به سویت روانه می شود
فقط داغ دل است که بر من جوانه می شود
امشب آمده ام که بگویم کجاست نشانی از تو
دگر نیست پیدا نه زخود نشانی نه پیامی از تو
کاش روی زیبایت را ببینم ای دلبرم تاج سرم
ای به قربانت شود همه ی دارو ندارم سرورم
دیده ام دیگر ز ناپاکی شده چون بستری بی اشک
مثل رودی تا به دریا میرود میشود پیغمبری با شک
هر کسی از روی تو دور مانده غریب افتاده است
این غریبت چندیست از عمر زمین جا مانده است
بسیار زیبا و شورانگیز بود
در وصف انتظار