گل یاد پدر بویش نهان است
صفا دست پدرحکم جهان است
گل مادر گلی با نقد جان است
محبت در دلش تا بیکران است
گلی که زندگی را می دهد رنگ
دل آرامی که پایش می زند لنگ
سحرگاهان دلش را می خراشد
به اشکش آسمان را می تراشد
زمین را می زند بر سایه ی دل
دلش دارد زمینی پر ز حاصل
به هنگام شفق دستش بکار است
که مانندش درختان در بهار است
درختان بهار کم میوه هستند
ولی باغ پدر گل میوه بستند
نهاده عمر خود پای گلستان
تواند خود کند همواره بستان
کنارش مادری پیرم نشسته
رخش زیبا پر از خط شکسته
نهال زندگی را با مشقت
رسانده منزل امن ازفراقت
دمی با سرد و گرمی جورکرده
زمانی از دلش رنجور کرده
نه هول جانوچشمی بوده برکس
به سلطانی شده بِه نامو بی کس
رخش چون نورخورشیدِدرخشان
زبانش چون لطیف ونرم و بران
دعایش آسمان را می شکافد
کنارش عرشیان را می نشاند
به الطاف خدا با عشق مادر
شده این زندگی بر پا وبر سر
به دستان پدر با جور بسیار
همیشه بوده ام خرسند و بیدار
بسیار زیبا و شورانگیز بود
در وصف مادر
و البته کمی پدر