سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 7 ارديبهشت 1403
    18 شوال 1445
      Friday 26 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۷ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        ترديد
        ارسال شده توسط

        برین بهار

        در تاریخ : يکشنبه ۳۱ فروردين ۱۳۹۹ ۰۴:۳۶
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۸۸ | نظرات : ۰

        زدم تو یه خیابون خلوت خیلی وقت بود داشتم راه میرفتم اصلن متوجه مسیر نبودم یه سیگار روشن کردم و به درختای خیابون زل زدم   صدای پرنده ها  که رو شاخه ها نشسته بودن و آواز میخوندن توجهمو جلب کرد یکم وایسادم  یه پک به سیگارزدم  که اصلن یادم رفته بود بخاطرش اومده بودم تو اون خیابون  سرم پر بود از فکرای تودر تو که از هر کدومش درمیرفتم گیر بعدی میافتادم و تمومیم  نداشت
        اینکه آخرش چی میشه اصلن اولش از کجا شروع شد تا کی ادامه داره نمیتونستم متمرکز کنم ذهنمو هیچوقت آخرش به نتیجه نمیرسیدم 
        پک آخرو زدم و سیگار انداختم کف خیاببون و طبق عادت با ته کفشم خاموشش کردم و راه افتادم امروز اومده بودم بیرون تا سنگامو با خودم‌وابکنم و تصمیم آخرمو بگیرم چیزی که نمیشه درستش کرد باید رها بشه؛  
        گفتم بعد از این چند ماه حتمن میتونم جلوش وایسم و بگم نه دیگه هیچ رقمه نمیخواام ادامه بدم
        تو همین فکرا قدمامو تند تر و تند تر کردم آسمون بهاری یکم رفته بود تو هم انگار اونم‌مثل من نمیدونست با خودش چند چنده ...
        نم نم بارون شروع شد و میزد تو صورتم اولش لذت میبردم واما کم کم بارون شدید شد با خود گفتم ای بابا باز یادم رفت بهاره و بارونی بپوشم بیام پیاده روی ، دیگه خیس خیس شده بودم  
        مصمم شدم که مسیرمو‌ به سمت خونه عوض کنم  یه یدفه یه ماشین جلوی پام ترمز کرد 
        سرمو بلند کردم خودش بود  اصرار که بیا سوار شو خیس شدی 
        بیا برسونمت 
        من که تا قبل از اینکه ببینمش دیگه برام همه چی تموم شده بود باز با نگاه به چشماش و اصرار بی وقفه ش همه چی یادم رفت
        دودل شدم با یکم تردید
        سوارشدم باورم نمیشد چرا همه فصلهای زندگی من بهاریه ...چرا دوباره !!!
        و اونم راضی و خوشحال گفت قبل از خونه بریم یه سر کافه ي اولین روز دیدارمون ....

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۹۹۱۰ در تاریخ يکشنبه ۳۱ فروردين ۱۳۹۹ ۰۴:۳۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0