شعرناب

ترديد

زدم تو یه خیابون خلوت خیلی وقت بود داشتم راه میرفتم اصلن متوجه مسیر نبودم یه سیگار روشن کردم و به درختای خیابون زل زدم صدای پرنده ها که رو شاخه ها نشسته بودن و آواز میخوندن توجهمو جلب کرد یکم وایسادم یه پک به سیگارزدم که اصلن یادم رفته بود بخاطرش اومده بودم تو اون خیابون سرم پر بود از فکرای تودر تو که از هر کدومش درمیرفتم گیر بعدی میافتادم و تمومیم نداشت
اینکه آخرش چی میشه اصلن اولش از کجا شروع شد تا کی ادامه داره نمیتونستم متمرکز کنم ذهنمو هیچوقت آخرش به نتیجه نمیرسیدم
پک آخرو زدم و سیگار انداختم کف خیاببون و طبق عادت با ته کفشم خاموشش کردم و راه افتادم امروز اومده بودم بیرون تا سنگامو با خودم‌وابکنم و تصمیم آخرمو بگیرم چیزی که نمیشه درستش کرد باید رها بشه؛
گفتم بعد از این چند ماه حتمن میتونم جلوش وایسم و بگم نه دیگه هیچ رقمه نمیخواام ادامه بدم
تو همین فکرا قدمامو تند تر و تند تر کردم آسمون بهاری یکم رفته بود تو هم انگار اونم‌مثل من نمیدونست با خودش چند چنده ...
نم نم بارون شروع شد و میزد تو صورتم اولش لذت میبردم واما کم کم بارون شدید شد با خود گفتم ای بابا باز یادم رفت بهاره و بارونی بپوشم بیام پیاده روی ، دیگه خیس خیس شده بودم
مصمم شدم که مسیرمو‌ به سمت خونه عوض کنم یه یدفه یه ماشین جلوی پام ترمز کرد
سرمو بلند کردم خودش بود اصرار که بیا سوار شو خیس شدی
بیا برسونمت
من که تا قبل از اینکه ببینمش دیگه برام همه چی تموم شده بود باز با نگاه به چشماش و اصرار بی وقفه ش همه چی یادم رفت
دودل شدم با یکم تردید
سوارشدم باورم نمیشد چرا همه فصلهای زندگی من بهاریه ...چرا دوباره !!!
و اونم راضی و خوشحال گفت قبل از خونه بریم یه سر کافه ي اولین روز دیدارمون ....


0