جمعه ۲۲ فروردين
اشعار دفتر شعرِ من شاعر شعرهای هیچم شاعر زهرابیگم محمدی پور
|
|
چرخهای زندگی ام را یکی یکی بخشیدم
چشم که وا کردم
خودم را دیدم
با دو محور خالی
روی سنگهایی که هر
|
|
|
|
|
با تیشه زدی ریشه ز جانم تو بریدی
کر گشتی و ساز دل من را نشنیدی
روزی که نقاب از رخ مغرور تو افتد
|
|
|
|
|
کلمات ناتوانند، سکوت میکنم
موج عشق را از نموری مژه هایم بخوان
|
|
|
|
|
بختت بلند باد اگر چه در این دیار
بخت بلند بی رقم و پول عاجز است
|
|
|
|
|
فریاد می زد
دیدمت دیدمت
پرنده ای که بالای سرم پرواز میکرد،
وقتی با دلی گرفته،
پنهانی ،لابلای بر
|
|
|
|
|
خسته ام
مث رودخانه ای که میرود
در مسیر پر ز سنگ
باچشم خیس و شانه های پر زدرد
|
|
|
|
|
گاهی برای خودت شمعی روشن کن
چشم گشودم
با صدای اذان صبح.
گیج و مبهوت
بدنبال کسی که،
بر بلندای صخ
|
|
|
|
|
تاریک بود
به رنگ سرنوشت مردمی که درهم میلولیدند برای زنده ماندن.
آسمان ماه راچون زگیلی ،در جراحی ز
|
|
|
|
|
مرا دوست بدار
حتی ذره ای
مانند ذرات نور
که به دانه دفن شده ای...
|
|
|
|
|
بغل و شعر ناب میخواهی؟
یار،از من جواب میخواهی؟
یکنفر منع کرده شعرم را
شعر آغوش وخواب میخواهی
|
|
|
|
|
دیروزکافه ای را دیدم
با پنجره های خیس
چشم به خیابان دوخته بود
و قهوه تلخش را
درتنهایی سر میکشید
|
|
|
|
|
و خیانت یعنی:
نیمه شب دل بدهد قلوه بگیرد با او
و تو افسرده و تنها
بتمرگی بر تخت
او مدام خنده فرس
|
|
|
|
|
داغ ها بر خود نهادیم و چه سود
عهد ها بستیم از حد و حدود
چشم ها محبوس شد در پشت پلک
روزها طی گشته
|
|
|
|
|
پیر شوم
آنقدر که دیگر به کار کسی نیایم
سپس آنچه را که در روزگار جوانی ام
فرصت نداشتم، انجام ده
|
|
|
|
|
میدانی مشکل کجاست؟
دوره مجنون ها و فرهادها گذشته است
دوره وابستگی به یک عشق کمی فرسوده شده
اینرو
|
|
|
|
|
ننه سرما
دلت را به دیدار ما خوش نکن
امسال کسی دلخوش آمدنت نیست
سفره ای پهن نمیشود
دستی انار دانه
|
|
|
|
|
کار هر روزم شده خیاطی
کوکهایم را میشمرم
کوک اول :
می آید ،...کاش
کوک دوم با سرانگشتی که می لرزد
|
|
|
|
|
غوره نشده مویز را فهمیدم
غمگینیِ برگریز را فهمیدم
محکوم به زنده بودن اجباری
ره رفتن سینه خیز را ف
|
|
|
|
|
مادربزرگم می گفت:
وقتی لنگه گوشواره ات رو گم کردی
اون یکی رو دربیار و بنداز رو زمین
خودش لنگه اش
|
|
|
|
|
اول:
پشت سرت را نگاه نکردی
اما من
در پی ات جوانی ام رادویدم
زمین خوردم
دردکشیدم
گمت کردم
و ا
|
|
|
|
|
اشعه ،فقط همان که از چشمان تو تا قلب من ساطع میشود و باقی همه هیچ
|
|
|
|
|
اینهمه عاشق که دارد؟خاک عالم برسرم
پیرزن گشتم ،هنوزم در غم یک دلبرم
هرکسی دامی نهاده بهر اغفال کسی
|
|
|
|
|
داغ ها بر خود نهادیم و چه سود
عهد ها بستیم از حد و حدود
چشم ها محبوس شد در پشت پلک
روزها طی شده ب
|
|
|
|
|
نشسته ام بی تو
قلم به دست
و می نویسم
آنچه را که حسرت نگفتنش را می کشم
و می خوانم
آنچه را که حسر
|
|
|
|
|
با من مدارا کن
من از نسل حوام
همان که خدا
با تشری از خود راند
بوقت دلتنگی با هزاران پیامبر خوان
|
|
|
|
|
نخ خاطراتی
که بر انگشتان دلم
گره زدی
تورا یادآوری میکند
فراموشی سخت است
|
|
|
|
|
کاش خانه ها سانروف داشتند
چرا پنجره هیچ خانه ای
به سمت تو باز نمیشود؟
|
|
|
|
|
هرروز خُلق من چون برج زهرمار
غمگین و عاصی ام از دست روزگار
ناراحتی گلم از چهره عبوس؟
لبخند زورکی
|
|
|
|
|
سحر شده
منتظرم خیالم از گردش شبانه با تو برگردد
تا روزم را شروع کنم
|
|
|
|
|
برایش نوشتم دوستت دارم
قلمم ترسید
کاغذم را خیس کرد
عاقبتش را میدانست
|
|
|
|
|
باید برخیزم
باید خانه به هم ریخته را مرتب کنم
حس کسالتی عمیق ، مدتهاست در من جا خوش کرده
باید سرو
|
|
|
|
|
ای عشق !!
تویادگار قصه های کودکانه ای
از آن زمان که شرع بنام گناه
تورا به حبس کشید بدون هیچ بهان
|
|
|
|
|
من و تو زخم خورده یک دردیم
دلت را به دلم ببند
من پیوند زدن را بلدم
قول میدهم جوانه ..
|
|
|
|
|
مرا تنگ در آغوشت بگیر
من به آزادی عادت ندارم
رهایی برای من بوی مرگ میدهد
مرا در آغوشت قفل کن
بگذ
|
|
|
|
|
غم فراقت
تمام قندهایی که از دوستت دارمهایت
در دلم آب شده بود را
از چشمانم بیرون ریخت
|
|
|
|
|
عشق یعنی تشنه دنبال سراب
عاشقی مرگ است با تصویر ناب
|
|
|
|
|
اول
دلم پاییز میخواهد
من خزان زده
میان این همه سرسبزی
وصله ناجور نقاشی ..
|
|
|
|
|
ناله های کر کننده خفقان را,
به بوعلی بگویید
هیچ گل گاوزبانی ,علاجش نیست
|
|
|
|
|
آرام بگیر قلب من
اینجا زمین است...
سرزمین فراموش شدگان ..
جایی که در آن دندانهای سپید را در قاب
|
|
|
|
|
از قافیه و شعر و غزل خسته شدم
از قصه مجنون و متل خسته شدم
دنیا بیا ساز مخالف بزنیم
هم از ابد و هم
|
|
|
|
|
مضطرب تر از برگهای چنار جوان
دلهره افتادن از چشمهای تو را دارم
|
|
|
|
|
باز من بی خبر از خویشم و سرگردانم
گاهی از گردش ایام عقب می مانم
شب چه وقت است و دوباره سحری می آید
|
|
|
|
|
دل خوش به خورشیدی که می تابد
اینجا دمادم برف می آید
تا نور غیرت در تو خاموش است
ایام خوش در حرف م
|
|
|
|
|
آرزوهامون،محدود به رویاست
واقعیتها، تلخ و نازیباست
|
|
|
|
|
گاهی گمان میکنم تنها بازمانده زمینم
اطرافم جز سایه های موهوم و متحرک
هیچ نیست
و من چون کودکی غری
|
|
|
|
|
در دل سنگت شود قدری مرا جایم کنی
شب که شد بیرون بیایم تا تماشایم کنی
دوست دارم بی قراری های تو در
|
|
|
|
|
شبها خیالت به سرم میبارد
رویای چشمان تو را می کارد
|
|
|
|
|
با دو لبخند، خودت را به دلم جا کردی
رفته ای بیخبر از اینکه ،چه با ما کردی
مرده در لاک خودم بودم و
|
|
|
|
|
دوستت دارم روزی برای نازیدن بود
درست مثل پرچمی که بر فراز قله عشق
پس از
|
|
|
|
|
عکس زیبایت میان قاب چشمانم کم است
بعدتو من قاب خالی را میخواهم چکار
|
|
|
|
|
میوه ممنوعه ای ،خواهم که با میل زیاد
لذت طعم تو را در زیر دندان حس کنم
|
|
|